ابزار وبلاگ

مقتل ومصیبت امام حسین (ع) - شهرستان بجنورد
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

بی شک تا کنون این عبارت را شنیده اید
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا
براستی اینکه هرروز روز عاشوراست و تمام دنیا کربلاست به چه معناست
اینکه میگویند ندای: هل من ناصر ینصرنی را امام حسین(ع) خطاب به همه آزادگان عالم ، در تمام طول تاریخ ندا داده اند یعنی چه؟
دوستی میگفت: هر یک ازما انسانها که خود را آزاد و آزاده میپنداریم ، همواره میزان آزادگی خود را با دلدادگی خود، به سرور آزادگان عالم، (امام حسین ع) میسنجیم
میگفت: هر انسان علی الخصوص اگر مسلمان باشد و بویژه اگر شیعه ، هر لحظه و در هرمکان مورد خطاب این جمله سید الشداء است که میفرماید: آیا کمک کننده ای هست که مرا یاری دهد؟
ولی آیا امام حسین در پی نجات خود بود؟ در این صورت کافی بود یک بله بگوید
مطمئنا ایشان ، در پی نجات دین اسلام و حفظ آن از تحریف و نابودی بود، برای امروز من وشما
به جرات میتوان گفت بسیاری از اتفاقات شگرف عالم از قیام امام حسین (ع) نیرو گرفته است
جوشش خون فریاد در رگهای مظلومیت مظلومان عالم همه وامدار مظلومیت و فریاد آزادگی این بزرگ آزاده عالم است
او به همه بیداران عالم آموخت که بر سر دین و اعتقادات باید با همه وجود و دارایی ایستاد
او به همه مظلومان عالم آموخت که تنها راه نجات و پیروزی ، قیام است و ایستادگی و جانبازی
او راه نجات را ، با عملش ، به همه عالمیان نشان داد
او با اقدامش ، به همگان این نکته را گوشزد کرد که با سازش و تسلیم نمیتوان ظلم را سرنگون ، یا برای نیل به سعادت واقعی کاری کرد
هیچ موفقیتی بدون تلاش و هزینه حاصل نمیشود
هرچه هدف بزرگتر باشد هزینه اش بیشتر است صد البته حصولش هم با ارزش تر خواهد بود
او گفت دین بزرگترین هدیه خداوند به انسانهاست، تا در کنار یکدیگر و در پناه ایمان به خدا در هردو دنیا با سعادت و خوشبختی زندگی کنند
او گفت : دین خدا ارزش بزرگترین جانبازی ها و از خود گذشتگی ها را دارد
او گفت: برترین بندگان خدا ، حتی امامان و فرزندان پیامبران و نور چشم حضرت زهرا(س) یگانه بانوی عالم امکان هم ، وقتی مسئله دین خدا درمیان باشد، با تمام داشته هایش، حاضر است
در میدان حضور دارد، به هر قیمت
بذل جان ، مال؟ ، فرزندان؟ اسارت خانواده اش؟ شهادت کودک خردسال و جگرگوشه اش؟
همه و همه ، او حاضر است
او در میدان حضوردارد ، به شیوه پدر و جد بزرگوارش
او آماده است در کنار برادر گران سنگش : حضرت ابوالفضل العباس س
و چه زیباست این حضور، این همراهی ، این پشتیبانی که حضرت ابوالفضل العباس از مولا و امام خویش ، مینماید
همین است که نام رافع این بزرگ یاور تاریخ، همواره افتخار جوانمردان عالم میگردد
حتما شنیده اید: رافع الله رایه العباس
امام صادق ع فرمود خدای بی همتا جایگاه ه عمویم عباس را رفیع قرارداد
وکسیت که بداند وقتی خدا کسی را رافع گرداند یعنی چه؟


امام حسین نه تنها رمز آزادی و آزادگی و ظلم ستیزی را به همه مدعیان مظلومیت عالم نشان داد بلکه را زندگی سعادتمندانه و سربلندی دو دنیا را در عمل به همه ما انسانها نشان داد
حال من وشما مخاطب این عبارتیم:
آیا کمک کننده ای هست که مرا (دین خدا را) یاری دهد؟
در زندگی روزمره تک تک ما ، همواره فرصت یاری دین خدا وامام حسین(ع) و عاشورایی شدن فراهم است
کافیست عاشورایی باشید، کافیست آزاده باشید ، کافیست دلداده واقعی باشید
در هرکاری ، در هر امری از امور زندگی میتوان حسینی عمل کرد
در هر لحظه زندگی را کربلا در هرکجا که باشی باز است
کافیست اهل گذشتن باشی ، اهل فداکاری، اهل از خود گذشتگی ، از مال گذشتگی ، از دنیا گذشتگی ،
در تمام امور به روشنی جبهه اسلام و کفر پیداست
جبهه امام حسین و یزید زمان پیداست
کافیست خودتو به خواب نزنی
بشنو، هنوز ندای امام حسین(ع) بگوش میرسد
برخیز و عاشورایی شو
درهر کاری ، حتی از نگاهت کوچک! ، بشکلی رفتار کن که شایسته تو باشد ، شایسته آزادگی







 

:(آخرین اتمام حجت و ندای یاری خواهی و ستم ستیزی امام حسین (ع 

هل مِن ذابٍّ یذبُّ عن حرمِ رسول الله ؟

 

آیا حمایتگری هست که از حریم اهل بیت پیامبر خدا حمایت کند ؟ 


هل مِن مغیثٍ یرجو الله باغاثتِنا ؟ 

 

آیا فریاد رسی هست که برای رضای خدا به فریاد ما برسد ؟ 


هل من معینٍ یرجو ما عند الله فی اِعانَتِنا ؟

آیا کمک کننده ای است که ما را برای مقابله با استبداد یاری دهد ؟


[ یکشنبه 91/9/5 ] [ 8:6 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

یزید ملعون چگونه مرد؟ +تصویر قبر

یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.

در نحوه مرگ یزید ملعون چهار روایت متفاوت وجود دارد
در نحوه مرگ یزید چند روایت متفاوت وجود دارد:
روایت اول – سیدبن طاووس در لهوف می گوید:
یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می‌کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می‌برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.
یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می‌کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می‌کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می‌گرفت و یزید را بر زمین می‌کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.
روایت دوم – شیخ صدوق میفرماید: یزید شب با حال مستی خوابید و صبح مرده او را یافتند در حالی که بدن او تغییر کرده،مثل آنکه قیر مالیده باشند.بدن نحسش را در باب الصغیر دمشق دفن کردند.
روایت سوم – هبی از محمد بن احمد بن مسمع نقل می‏کند که گفت: یزید مست کرد و بلند شد که بر قصد. اما با سر بر زمین خورد که سرش شکافت و مغزش آشکار شد.
بلاذری در انساب الاشراف می‏نویسد: پیری از شامیان به من گفت: علت مرگ یزید این بود که او در حالت مستی بوزینه ‏اش را بر الاغ سوار کرد. سپس به دنبال او آن گونه دوید که گردنش شکست، یا چیزی در درونش [ احتمالا زهره اش] پاره گردید.
روایت چهارم – در “الکامل فی التاریخ” آمده است : یزید بن معاویه در پانزدهم ربیع الاول سال 64 قمری در اطراف دمشق به علت برخورد پاره‌سنگی که از منجنیقی پرتاب شده‌بود و به یک طرف صورت وی برخورد کرده بود به بیماری‌ای مبتلا شد و این بیماری مرگ وی را به همراه داشت. پس از آن، وی در قبرستان باب الصغیر که در حوالی همان شهر است دفن گردید.

[ یکشنبه 91/9/5 ] [ 8:2 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

شیخ عباس 74 ساله، که 36 سال خادم حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) بوده، در مورد جریان آب دور قبر علمدار کربلا توضیحاتی داده است .

وی گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت که از 400 سال قبل که آب لوله‌کشی نبود این آب مرتب می‌جوشید و از یک طرف وارد و از طرف دیگر خارج می‌شد که مزه و طعم آن آب از بهترین آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرک استفاده می‌کردند که آب در تابستان خنک و در زمستان گرم بود.

 

قبر حضرت عباس ع

اما یک فرد از خدا بی‌خبر آمد به بهانه اینکه تَرَکی در دیوار حرم اباالفضل پیدا شده گفت، می‌خواهم آزمایش کنم این آب از کجا می‌آید و بعد آن دو چشم را کور کرد و هر چه تلاش کردند، آن دو چشمه احیا نشد.

اما بعد از دو ماه آب دوباره بالا آمد و به سرداب رسید و آن آب چشم‌های کور شده را شفا می‌داد .

از 50 سال قبل تا کنون این آب در یک سطح ثابت مانده و نه کم و نه زیاد می‌شود.

 

وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانید اگر آب به مدت 10 روز در یک جا بماند گندیده می‌شود، اما این آب با وجود اینکه در ورودی آن بسته شده مانند گلاب می‌ماند و در اطراف قبر مطهر حضرت اباالفضل حلقه زده و همچنان بسیار تازه و معطر مانده است.

 

وی افزود: هم اکنون در بخش درب صاحب‌الزمان مرقد مطهر اباالفضل پنجره کوچکی قرار دارد که وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه کنید از آن مرتب بوی گلاب می‌اید و این همان آبی است که متأسفانه خادمان کنونی در ورودی آن را و راه رسیدگی به سرداب را به روی زوار بسته‌اند.

 

این آب چند ویژگی دارد. اول اینکه اگرچه راکد است، هرگز رنگ و طعم آن از دست نرفته و گندیده نشده است. ویژگی دوم آن که سطح آب بالاتر از قبر مطهر آقا ابوالفضل(ع) است آب از دیواره دور قبر به داخل نفوذ نمی‌کند.

/


[ یکشنبه 91/9/5 ] [ 7:56 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

در حالی که جمعیت سراپا گوش بودند، حضرت امام قبل از آنکه جمله تمام شود، ناگهان با لحنی تند فریاد زدند: «آقا این چه حرف هایی ست، می خوانید. آقا این مطالب را نخوان»

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی، حجت الاسلام محمد حسن رحیمیان در کتاب خاطرات خود از دوران حضور امام در نجف اشرف، تعریف می کند:
 
 حضرت امام(ره) در نجف اشرف، معمولا برای شهادت ائمه در منزل روضه و ذکر مصیبت داشتند که آقای کشمیری آن را انجام می داد؛ اما برای شهادت زهرا(س) سه روز آن هم دو بار، در فاطمیه اول و دوم. 
 
در ولادت معصومین(ع) نیز جلوس داشتند و گاهی هم مداحان اهل بیت، شعر می خواندند. ظاهرا در 20 جمادی الثانی 1388 قمری که سالروز ولادت حضرت زهرا(س) بود، طبق معمول حضرت امام(ره) در حیاط منزلشان که حدود چهل متر مربع مساحت داشت و آکنده از جمعیت بود، جلوس کرده بودند. 
 
در آن روز یکی از مداحان ایرانی که بسیار خوش صدا بود و تازه به عراق آمده بود، اجازه گرفت وشروع کرد به خواندن قصیده ای درباره حضرت زهرا(س) تا رسید به بیتی که برای بالا بردن مقام حضرت زهرا(س) بوی تحقیر برخی از انبیای عظام از آن استشمام می شد. 
 
در حالی که جمعیت سراپا گوش بودند، حضرت امام قبل از آنکه جمله تمام شود، ناگهان با لحنی تند فریاد زدند: «آقا این چه حرف هایی ست، می خوانید. 
 
آقا این مطالب را نخوان» (نقل به مضمون) و به این ترتیب با وجود علاقه و ارادت فوق العاده ای که به حضرت زهرا(س) داشتند و در ذکر مصیب ایشان حتی یک لحظه نمی توانستند از گریه و ریختن اشک، خودداری کنند، برای یک لحظه هم نتوانستند شکستن مرزهای الهی را با کوچک شمردن انبیا به خاطر حضرت زهرا(س) تحمل کنند و بدون رودربایستی با این که میزبان جلسه بودند و مداح میهمان بود، بی درنگ و در میان جمع و در وسط جمله با قاطعیت او را نهی کردند.
 
 
* منبع: حدیث رویش (خاطرات و یادداشت های حجت الاسلام والمسلمین محمد حسن رحیمیان)، تالیف محمد حسن رحیمیان، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی



پینوشت 1: کاش جناب رحیمیان آن بیت را دقیقا نیز ذکر می کردند. چون شبیه این مطالب را امروزه نیز از مداحان زیاد می شنویم. اما اینکه بیت مورد نظر دقیقا چه بوده که اینقدر حضرت امام ره برآشفته اند.
پینوشت 2: نکته ی جالب این است که حضرت امام ره مانند قاطبه علمای شیعه حضرت فاطمه س را پس از پیامبر ص و امیرالمومنین ع افضل خلائق می دانند و طبق روایات فراوان حضرت فاطمه س از جمیع انبیاء  ع و سایر ائمه ع افضل هستند اما پائین آوردن مقام انبیاء ع را نمی پذیرند و اینچنین واکنش نشان می دهند


[ چهارشنبه 91/8/3 ] [ 1:1 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
سبحانه   یرزق الجمیع
 
 
Description: cid:F121970A5231481482103144E4DCCF84@babakhania
 
[ چهارشنبه 91/7/26 ] [ 12:16 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

کربلا


[ شنبه 91/5/7 ] [ 11:13 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

وفات حضرت زینب س

حضرت زینب با اجازه شوهرش عبدالله بن جعفر به کربلا رفت . عبدالله بن جعفر نه تنها به حضرت زینب اجاز? حضور در کربلا را داد، بلکه به دو فرزند خویش اجازه داد همراه حضرت زینب (س) در کربلا حضور یابند.
مرحوم شیخ مفید می‌نویسد: وقتی خبر شهادت حسین(ع) و عون و محمد (فرزندان عبدالله بن جعفر)، در مدینه به گوش عبدالله رسید، گفت: "انا لله و انّا الیه راجعون" یکی از غلامان وی در مقام تأسف برآمدو گفت: این مصیبت از ناحیه حسین به ما رسید!
عبدالله بن جعفر از سخن او سخت ناراحت شد و برآشفت و با کفش خود بر سر او زد و گفت: آیا دربار? حسین(ع) چنین می‌گویی؟! به خدا سوگند! خودم نیز آرزوداشتم هرگز از او جدا نشوم. اگر در کربلا حضور داشتم، در رکاب او می‌جنگیدم تا شهید شوم؛ زیرا او شایسته است جان فدایش شود. آری فرزندان من همراه برادرم و پسر عمویم کشته شده‌اند و مواسات نموده اند و به پاداش صابران هم دست خواهند یافت.
آن گاه عبدالله متوجه اهل مجلس شد و گفت: شهادت حسین به ما عزّت بخشید . اگر چه نتوانستم در رکاب حسین فداکاری کنم. اما فرزندانم با جانبازی خود حسین (ع) را خوب یاری کردند.(1)
نگرش و رویکرد عبدالله نشان از آن دارد که وی آرزوی شرکت در قیام امام را داشت، ولی برخی از عوامل مانع از حضور وی در کربلا شده است.
عبدالله بن جعفر، پس از شهادت عموی خود امام علی(ع) شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین(ع) بود و هیچ
گاه در آشکار و پنهان مخالف دستور آنان عمل نمی‌کرد، بلکه وقتی "معاویه" دختر عبدالله "ام کلثوم" را برای یزید خواستگاری کرد، اختیار ازدواج آن دختر را به امام حسن و امام حسین(ع) واگذار نمود.
شاید علت نرفتن او به کربلا این بود که امام، قیام را بر وی واجب نکرد، بلکه همان طور که دربار? دیگران معمول داشت، اختیار قیام را به خود عبدالله گذاشت.
ثانیاً شاید عبدالله تشخیص داد ماندن او درمدینه ازجهات مختلفی که برای ما روشن نیست، به صلاح و مصلحت نزدیک‌تر است ، ولی در عین حال ، اگر حسین (ع) قیام و خارج شدن را واجب می‌کرد، زودتر از دیگران ، دستور حسین(ع) را به مرحل? عمل در می‌آورد.(2)
برخی دیگر احتمال دادند که عبدالله بدان جهت به کربلا نرفت که زینب (ع) فارغ البال تر بتواند رسالت خویش را در پیام رسانی خون شهیدان عملی سازد.(3)
پی نوشتها:
1.ارشاد مفید، ص 248، بحار الانوار ، ج 45، ص 123.
2.بانوی شجاع زینب کبری، ص 72 ، به نقل از : احمد صادقی اردستانی ، زینب قهرمان، ص 94 - 95.
3.احمد صادقی اردستانی، پیشین.


[ سه شنبه 91/3/16 ] [ 7:59 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

وفات حضرت زینب س

در خصوص تاریخ درگذشت حضرت زینب (س) اختلاف نظر است . برخی تاریخ وفات وی را سال 63 هجری قمری دانسته‌اند(1) و بعضی دیگر 65 هجری قمری (2) . ولی مشهور آن است که وی در سال 62 هجری قمری درگذشته است بر این اساس حضرت بعد از حادثه عاشورا تنها یک سال و اندی زنده بود.(3)
حضرت زینب (س) بعد از حادثه عاشورا به پاسداری از قیام امام حسین(ع) پرداخته و سرپرستی اهل بیت را بر عهده گرفت. بی‌تردید اگر خطبه های آتشین و آموزند? حضرت نبود، یزید و یزیدیان ، نهضت عاشورا را تحریف و خون شهدا را پایمال می‌کردند.
حضرت زینب (س) در کوفه خطبه خواند تا مردم را از خواب غفلت بیدار کند و افکار عمومی را متحول نماید . خطبه حضرت در کوفه به گونه ای مؤثر بود که زمینه‌های قیام توابین را فراهم کرد و نگرش مردم کوفه را نسبت به قیام امام و اهداف حضرت تغییر داد. افزون بر آن، آنان را از رفتارشان نسبت به اهل بیت پشیمان کرد.
حضرت زینب (س) در شام با خطبه خواندن و اتخاذ سیاست‌های منطقی، افکار عمومی حاکم بر شام را نیز تغییر داد. هر کلمه خطب? او همانند رعد و برق بر کاخ یزید فرود می‌آمد. بعد از خطبه خواندن امام سجاد(ع) و حضرت زینب ، چنان مردم تحت تأثیر قرار گرفتند، که یزید مجبور شد اهل بیت امام حسین(ع) را به مدینه بفرستد و از کار خود اعلام نارضایتی کند.
اهل بیت(ع) در شام به معرفی امام حسین و اهداف قیام او پرداخته و از مظلومیت ایشان سخن گفته و جنایات یزید و یزیدیان را معرفی کردند.
زینب (س) بعد از برگشت به مدینه نیز به پاسداری از قیام امام حسین(ع) پرداخته و ظلم و ستم یزید را بیان نمود. فعالیت های حضرت در قالب روضه خوانی، عزاداری و ... ظهور نمود.
وجود بانوی بانوان، زینب در مدینه کافی بود که آتش حزن بر شهیدان را شعله‌ور کند و مردم را بر ضد ستمکاران بشوراند. کار به جایی رسید که نزدیک شد شورش بر ضد بنی‌امیه صورت گیرد. فرماندار مدینه به یزید گزارش داد: " بودن زینب میان اهل مدینه، احساسات را بر می انگیزاند. او زنی است فصیح، خردمند و دانا. او و کسانی که با وی هستند، تصمیم گرفته‌اند برای خون خواهی قیام کنند." یزید دستور داد باقی مانده اهل بیت را به شهرها و نقاط مختلف تبعید کرده و پراکنده سازند. فرماندار از حضرت زینب (س) خواست از مدینه بیرون رود و هر جای که می‌خواهد اقامت کند.(4)
فعالیت های حضرت زینب (س) بعد از حادث? عاشورا در حفظ و پاسداری از قیام امام ارزنده و چشمگیر بود، تا آنجا که شاعران گفته اند:
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت بعد از طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می‌ماند اگر زینب نبود
چشم? فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می‌ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه‌ها می‌ماند اگر زینب نبود.(5)
پی نوشتها:
1.دایره المعارف تشیع ، ج 8 ، ص 603.
2.جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص 216 - 217.
3.جعفر شهیدی ، زندگانی فاطمه، ص 261 - 262.
4.عائشه بنت الشاطی، بانوی کربلا حضرت زینب (ع)، ترجمه رضا صور، ص 157.
5.جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، ص 217.


[ سه شنبه 91/3/16 ] [ 7:57 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

ظهر عاشورادر غروب سنگین خود به پایان رسید و اینک خاندان امام حسین برای افشاگری تاریخی به سوی شام به حرکت در آمدند .
امام محمد باقر علیه السلام فرمود:
از پدرم، علی بن الحسین علیه السلام، پرسیدم او را چگونه او را از کوفه به شام بردند.
فرمود:« مرا بر شتری عریان و بی‌جهاز سوار کردند. سر مقدس پدرم امام حسین علیه السلام را بر نیزه‌ای زده بودند. زنان کاروان را پشت سر من سوار قاطر‌ها کردند و سربازانی نیزه به دست، ما را احاطه کردند. هرگاه یکی از ما می‌گریست عبیدالله بن زیاد به یزید نامه ای نوشت و او را از شهادت حسین علیه السلام و اهل بیت با خبر ساخت ـ و در این فاصله دستور داد که اهل بیت را به زندان برگردانند و به وسیله قاصدان، خبر قتل امام حسین علیه السلام را در همه جا منتشر کرد
چون نامه ابن زیاد به دست یزید رسید و از مضمون آن آگاه شد، در جواب نوشت: سر مقدس حسین علیه السلام و سرهای سایر شهدا را به همراه اسیران و لوازمی که با خود دارند به شام گسیل دارد.
تا، آنها با نیزه به سر او می کوبیدند. و بدین گونه وارد دمشق شدیم.»

از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:« بزرگترین مصیبت شما در سفر کربلا در کجا بود؟»
در پاسخ سه بار فرمود:« شام، شام، شام.»
و نیز فرمود:« ای کاش هرگز نگاهم به دمشق نمی‌افتاد.»

امام سجاد علیه السلام در روایتی فرمود:« در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا آخر نظیرشان را ندیدیم:
1- سربازان یزید ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و به ما سرنیزه می‌زدند.
2- سرهای شهدا را در میان زن‌ها گذاشتند. سر پدرم و عمویم، عباس، را در برابر چشم‌ عمه‌هایم، زینب و ام کلثوم، قرار دادند و سر برادرم، علی اکبر، و پسر عمویم، قاسم، را در برابر چشم سکینه و فاطمه.
سربازان با سرها بازی می کردند؛ گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم شتران می رفت.
3- زنان شامی از بالای بام‌ها آب و آتش به سوی ما می‌ریختند. یک بار آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. آتش عمامه و سرم را سوزاند.
4- از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار، ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم گردش دادند و گفتند:« ای مردم، اینها را بکشید که در اسلام هیچ احترامی ندارند.»
5- ما را به ریسمانی بستند و از مقابل خانه های یهود و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:«اینها همان هایی هستند که پدرشان پدران شما را (در جنگ های خیبر و. . . .) کشته و خانه های آنها را ویران کرده‌اند. امروز انتقام آنها را از اینها بگیرید. آنها هم هر چه خواستند خاک و سنگ و چوب به سوی ما پرت کردند، و پیرزنی یهودی به سر امام حسین علیه السلام سنگ زد.
6- ما را به بازار برده‌فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی تقدیر خداوند چیز دیگری بود.
7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت. روزها از گرما و شب‌ها از سرما در امان نبودیم و همواره از تشنگی و گرسنگی و ترس از مرگ در اضطراب به سر می‌بردیم.
جناب سید ابن طاوس در کتاب مقتل خود به نام « اللهوف علی قتلی الطفوف » آورده است:
هنگامیکه کاروان اسیران را به درب مسجد شام آوردند، یک پیرمرد شامی به نزدیک زنان و اهل بیت حضرت سیدالشهداء علیه السلام آمد و گفت:
خدا را سپاس می گویم که شما را کشت و نابود کرد!! و یزید را بر شما مسلط ساخت! و شهرها را از مردان شما رهایی بخشید!! (در همین قسمت در امالی شیخ صدوق آمده است که پیرمردی از شیوخ اهل شام جلو آمد و گفت:
حمد خدای را که شما را کشت و هلاک کرد و شاخ فتنه را قطع نمود و بعد هر چه توانست ناسزا گفت پس چون کلامش تمام شد علی بن الحسین علیه السلام به او گفت: )

حضرت علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود:
ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری.
فرمود: آیا این آیه را خوانده ای «قل لااسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی » (آیه 33 از سوره شوری )
پیرمرد گفت: آری تلاوت کرده ام.

امام سجاد علیه السلام فرمود: ای پیرمرد! آیا این آیه را قرائت کرده ای «واعلمو انما غنمتم من شی فان لله خُمسه و للرسول ولذی القربی؛
(سوره انفال، آیه 41 )
گفت: آری علی بن الحسین علیه السلام فرمود: قربی ما هستیم.
ای پیرمرد! آیا این آیه را قرائت کرده ای؟ « انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا »

آن پیرمرد گفت: آری علی بن الحسین علیه السلام فرمود:
ای پیرمرد! ما اهل بیتی هستیم که به آیه طهارت اختصاص داده شدیم!

راوی می گوید:
آن پیرمرد ساکت ماند و از آن سخن که گفته بود پشیمان شد، آنگاه روی به علی بن الحسین علیه السلام کرد و گفت:
تو را به خدا سوگند، شما همان خاندان هستید؟
علی بن الحسین علیه السلام فرمود:
به خدا سوگند، بدون شک ما اهل بیت عصمت و طهارت هستیم و به حق جدّمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ما همان خاندانیم، در این هنگام آن پیر مرد گریست و عمامه اش را از سر گرفته و به زمین زد و سر به سوی آسمان برداشت و گفت: خدایا! من از دشمنان آل محمد خواه (اِنسیان باشند و یا از جنیان) به درگاه تو بیزاری می جویم.

سپس به حضرت عرض کرد: آیا برای من توبه ای هست؟ علی بن الحسین علیه السلام فرمود: آری، اگر توبه کنی خدا بر تو می بخشاید و تو با ما خواهی بود.
آن پیرمرد گفت:
من از آنچه گفتم توبه می کنم. بعد که خبر این برخورد پیرمرد به یزید رسید دستور داد تا او را بکشند و کشته شد.
نکات روایت
اولاً شیوه برخورد حضرت سجاد علیه السلام با یکی از دشمنان ناآگاه خاندان اهل بیت روشن می شود که با چه اسلوب سریعی از راه قرآن او را هدایت کردند.
ثانیاً تأثیر و نفوذ کلمه ایشان قابل توجه می باشد.

بیش از چهل سال بود که منطقه شام را خاندان ابوسفیان اداره می‌کردند. یکی از شاخصه‌های اعتقادی معاویه و سایر امویان، ضدیت با دودمان پیامبر به ویژه امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود و جوّ تبلیغاتی علیه امام علی در آن منطقه چنان سنگین بود که مردم، او و شیعیانش را کافر می‌دانستند. بر اساس همین تبلیغات، در جنگ صفین حدود صد هزار نفر از این منطقه در مقابل امام علی صف کشیده بودند.
اکنون در زمان حاکمیت یزید، این شهر آماده ورود کاروانی از اسرا شده بود که در آن فرزندان علی علیه السلام حضور داشتند.

سهل بن سعد ساعدی ورود کاروان اسرا به دمشق را چنین توصیف کرده است:
«به سوی بنت الهدی حرکت می‌کردم تا به دمشق رسیدم. شهر را دیدم با رودخانه‌های پر آب و درختان انبوه که بر در و دیوار آن پرده‌های زیبا آویخته شده بود و مردم شادی می‌کردند و زنانی را دیدم که دف و طبل می‌زدند! با خود گفتم شامیان عیدی ندارند که ما ندانیم.
گروهی را دیدم که با یکدیگر سخن می‌گفتند. به آنان گفتم:« مردم شام عیدی دارند که ما از آن بی‌خبریم؟»
گفتند:« ای پیرمرد، گویا تو بیابانگردی!»
گفتم:« من سهل بن سعدم که محمد صلی الله علیه و آله را دیده‌ام.»
گفتند:« ای سهل! تعجب نمی‌کنی که چرا آسمان خون نمی‌بارد؟ و زمین ساکنان خود را فرو نمی‌برد؟!»
گفتم:« مگر چه شده؟»
گفتند:« این سر حسین فرزند محمد است که از عراق به ارمغان آورده‌اند!»
گفتم:« وا عجبا !! سر حسین علیه السلام را آورده‌اند و مردم شادی می‌کنند؟ آنان را از کدام دروازه وارد می‌کنند؟»
اشاره به دروازه‌ای کردند که آن را «باب ساعات» می‌گفتند. در همان هنگام دیدم پرچم‌هایی یکی پس از دیگری نمایان شدند.
ابتدا سری نورانی و زیبا را بر سر نیزه‌ای دیدم... بر امام زین العابدین و خاندان او سلام کردم و خود را معرفی نمودم. گفتند:« اگر می‌توانی چیزی به آن نیزه‌دار که سر امام را می‌برد بده تا جلوتر برود و اینجا نایستد که ما از تماشاچیان در زحمتیم!»
رفتم و یکصد درهم به آن نیزه دار دادم که شتاب کند و از بانوان دور شود.»

پس از اینکه کاروان اسیران وارد شام شدند، آنها را روانه مسجد جامع شهر کردند تا اجازه ورود به مجلس یزید صادر شود. در این خلال اتفاقات متعددی افتاده است که آنچه مربوط به حضرت زین العابدین علیه السلام است، برخورد یک پیرمرد شامی با ایشان است.

مام سجاد روزی در بازار شام با منهال بن عمرو الطائی که از شیعیان او بود برخورد کرد. (بعضی هم گفته اند این ملاقات بعد از خطبه حضرت سجاد علیه السلام در مسجد دمشق بوده است.)
منهال به امام عرض کرد:« ای پسر رسول خدا حال شما چطور است؟ و چگونه شب را به صبح می آورید؟»
امام سجاد علیه السلام فرمود:« وای بر تو، آیا وقت آن نرسیده که بدانی حال ما چگونه است؟ ما در این امت، همانند بنی اسرائیل گرفتار فرعونیانیم!! مردان ما را کشته و زنان ما را زنده نگه داشته اند!
ای منهال، عرب بر عجم می بالد که محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم عرب است و قبیله قریش بر دیگر قبایل مباهات می کند که رسول خدا قریشی است؛ و اینک ما فرزندان اوییم که حقمان غصب شده و خون‌مان به ناحق روی زمین ریخته شده است. ما را از شهر و دیارمان خود آواره کرده اند!! پس انالله و انا الیه راجعون از این مصیبت که بر ما گذشته است.»

پس از واقعه‌ی کربلا، یزید تصمیم گرفت امام سجاد علیه السلام را نیز از میا

ن بردارد. به همین دلیل در ملاقات‌هایی که در کاخ خود با او و سایر اسرا داشت، منتظر بود از او حرفی بشنود که بهانه‌ای برای قتلش باشد.
یک روز امام را به کاخ خود فرا خواند و از او سوالی پرسید. امام در حالی که تسبیح کوچکی را در دستش می‌گرداند، به او پاسخ داد.
یزید گفت:« چگونه جرأت می‌کنی موقع حرف‌زدن با من تسبیح بگردانی؟»

امام فرمود:« پدرم از قول جدم فرمود هر کس بعد از نماز صبح، بی‌اینکه با کسی سخن بگوید، تسبیح در دست بگیرد و بگوید:« اللهم انی اصبحت و اسبحّک و امجدک و احمدک و اُهللک بعدد ما ادیر به سبحتی» سپس تسبیح ‌در دست، هر چه می‌خواهد بگوید، تا وقتی به بستر می‌رود، برایش ثواب ذکر گفتن منظور می‌شود. پس هر گاه به بستر رفت، باز همین دعا را بخواند و تسبیح را زیر بالش خود بگذارد، تا موقع برخاستن از خواب نیز برای او ثواب ذکر خدا منظور می‌شود. من هم به جدّم اقتدا می‌کنم.»
یزید گفت:« با هیچ کدام از شماها سخنی نگفتم، مگر اینکه جواب درستی به من می‌دهید.» پس به او هدایایی داد و دستور داد امام را آزاد کنند.

در روایت دیگری نیز چنینی آمده است: بعد از خطبه‌ی حضرت زینب سلام الله علیها که سبب رسوایی یزید شد، او از شامیان نظر خواست که « با این اسیران چه کنم؟» شامیان در پاسخ گفتند: «آنها را از دم شمشیر بگذران ».
یکی از انصار به نام « لقمان بن بشیر » گفت: « ببین اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با آنان چه می‌کرد؛ تو نیز همان طور رفتار کن.»
امام باقر علیه السلام نیز که در مجلس حضور داشت، سخنان قاطعی گفت که یزید را از قتل اسرا منصرف کرد.
یزید سر بر زیر انداخت و سپس دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند.

در روایتی نیز امام سجاد علیه السلام به « منهال » فرمود: « هیچ بار نشد که یزید ما را احضار کند و ما گمان نکنیم که می‌خواهد ما را بکشد.»
به هر حال با توجه به شواهد متعدد تاریخی، یزید بارها تصمیم قطعی به قتل امام سجاد و همراهان ایشان داشته ولی خداوند هر بار آنها را نجات داده است.

رفتار و سخنان بازماندگان نهضت حسینی به ویژه حضرت زینب صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت سجاد علیه السلام و به‌خصوص خطبه‌ی امام سجاد در مسجد اموی، از یک سو چنان قاطع و مستدل بود که:
یزید بی‌تجربه و عیاش، توان مقابله با آنها را نداشت.
و دیگر اینکه افکار عمومی شهر را به نفع خاندان اهل بیت عوض نمود و زمینه‌های شورش و انقلاب روز به روز در سطح شهر ظاهر می‌شد.

تدابیر یزید
یزید برای مقابله با این وضعیت از طرفی شیوه رفتار خود را با اهل بیت عوض نمود ( هدایای زیادی به آنها داد و اظهار محبت فراوان کرد؛ مکان اقامت آنها را عوض کرد و به آنها اجازه عزاداری داد)
و از طرف دیگر سعی کرد گناه قتل امام حسین علیه السلام را به گردن ابن زیاد بیندازد و از خود سلب مسئولیت کند.
از این رو مرتب او را لعنت می‌کرد و می‌گفت:

اگر من بودم اجازه نمی‌دادم حسین کشته شود.

اما به هر حال، حوادث به گونه‌ای پیش رفت که یزید، ماندن اهل بیت در شام را تهدیدی برای حکومت خود دید و تصمیم گرفت آنها را به مدینه منتقل کند؛ به‌خصوص که بعد از عزاداری هفت‌روزه‌ی بازماندگان عاشورا در شام، «مروان بن حکم » نزد او آمد و از تغییر حال مردم شام خبر داد و گفت:
اگر اینها در اینجا بمانند کار خلافت تو تمام است.
برای همین، یزید حضرت سجاد علیه السلام را طلبید و گفت:« سه خواسته‌ای را که به تو وعده داده بودم برآورده می‌کنم، بگو.»
امام فرمود:
اول اینکه سر مولا و پدرم حسین را به من نشان بده، چرا که می‌خواهم در این لحظه‌ی آخر با او وداع کنم.
دوم اینکه اموالی را که از ما غارت شده به ما برگردان.
سوم اگر تصمیم داری مرا بکشی، کسی را با این زنان همراه کن که آنها را به حرم جدشان برگرداند.

یزید گفت:
اولا صورت پدرت را که هرگز نخواهی دید.
ثانیا من از تو در گذشتم و زنان را کسی جز تو به مدینه بر نمی‌گرداند؛ در ضمن عوض آنچه از شما غارت شده، چندین برابر قیمتش را به شما خواهم داد.

امام سجاد علیه السلام فرمود:
مال تو را نمی‌خواهیم؛ ارزانی خودت باد. من که اموال غارت شده مان را طلب کردم، به این علت بود که:
پارچه دستبافت و روسری و گردنبند و پیراهن فاطمه سلام الله علیها جزو آنها بود.
یزید دستور داد اموال را برگردانند و دویست دینار هم به آن اضافه کرد که حضرت زین العابدین علیه السلام همه را میان فقیران تقسیم فرمود.
سپس یزید دستور داد اسیران خانواده حسین علیه السلام به وطن خودشان یعنی مدینه پیامبر باز گردند.
هنگام خداحافظی با کاروان اسرا به امام سجاد علیه السلام گفت:
خدا لعنت کند ابن مرجانه را. اگر من پدرت را می‌دیدم، هر خواسته‌ای داشت، می‌پذیرفتم و مانع کشته‌شدنش می‌شدم؛ ولو به قیمت کشته‌شدن فرزاندانم تمام می‌شد! ولی خب، کشته‌شدن او قضا و قدر الهی بود. وقتی به وطنت رسیدی، با من مکاتبه کن و خواسته‌های خودت را برایم بنویس.

آن‌گاه «لقمان بن بشیر » را که صحابی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم بود با سی سرباز اسب‌سوار با آنها همراه کرد و به او سفارش کرد برای رعایت حال و حفظ آبروی اهل بیت، آنها را شب‌ها حرکت دهد، و خود پیشاپیش آنها حرکت کند و اگر علی بن الحسین در بین راه چیزی خواست، آن را برآورده سازد.
سپس اهل بیت را در محمل‌های آراسته نشاند و گفت:
اینها به جبران آنچه بر شما گذشت. حضرت ام کلثوم نیز پاسخ تندی به او داد.
وقتی کاروان اسیران کربلا از شام به سوی مدینه به راه افتاد، عده‌ای از زنان به نگهبانان کاروان گفتند ما را از راه کربلا ببرید، چرا که می‌خواهیم قبرهای مطهر عزیزان خود را زیارت کنیم. نگهبانان نیز که از یزید دستور داشتند خواسته‌ی اسرا را برآورده کنند، پذیرفتند و کاروان را به کربلا بردند.

در این حال همه‌ی اهل کاروان منقلب شدند و بنای نوحه سرایی و عزاداری گذاشتند. چه نوحه‌ها که نخواندند و چه ناله‌های جانسوز که سر ندادند؛ چه گریبان‌ها که چاک نکردند و چه چنگ‌ها که زنان به سر و روی خود نزدند.
پس از سه روز امام سجاد علیه السلام از ترس اینکه زنان و کودکان در غم از دست دادن عزیزانشان جان بدهند، دستور داد بارها را ببندند و برای رفتن به مدینه آماده شوند. آنها نیز با همه‌ی اشتیاقی که برای ماندن کنار قبر عزیزان خود داشتند، با دلی آکنده از حزن و سوز با آن سرزمین و قبرها وداع کردند.

نکته‌ی قابل ذکر این است که هنگامی که کاروان حسینی وارد کربلا شدند، دیدند جابر بن عبدالله انصاری ، یکی از اصحاب گران‌قدر پیامبر صلی الله علیه و آله، به همراه جماعتی از بنی هاشم هم به زیارت قبر امام حسین علیه السلام آمده‌ است.


[ چهارشنبه 91/1/2 ] [ 10:12 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

کربلا نرفتن سخت است...
کربلا رفتن سخت تر !
تا نرفته ای شوق رفتن داری...
تا رفتی شوقِ مُردن !
کربلا رفته ها می دانند؛
بعد از کربلا روضه ی حسین؛
حکمِ زهر دارد برای دلِ اوراق شده زائر !
آخر اینجا؛
دیگر عبّاس نیست؛
تا آرام شوی در حریم امنش...

کربلا خون می خواهد


[ دوشنبه 90/12/22 ] [ 11:30 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 363
کل بازدیدها: 3132830
Flag Counter