ابزار وبلاگ

جملات قصار شهرستان بجنورد - شهرستان بجنورد
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

برای بی غیرت های سرزمینم ...
دست همسرش را می گیرد
به کوچه و خیابان می آورد با هزاران جلوه
نمی داند به نمایش گذاشتن زیبایی های همسرش برای دیگران
از "خود" گذشتگی نیست ، از "خدا" گذشتگی ست ...
هر مردی که همسرش آرایش کرده از خانه اش بیرون می رود ، بی غیرت است و هر آنکه چنین مردی را بی غیرت بخواند ، گناه نکرده است. امیر مومنان علی علیه السلام / بحارالانوار .ج 100 .ص 249


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:45 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

 




شیخ بهاء الدین عاملی در یکی از کتاب های خود می نویسد : روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد . قاضی شوهر را احضار کرد و او طلب خود را انکار نمود یا فراموش کرده بود . قاضی از زن پرسید : آیا بر گفته ی خود شاهدی داری ؟ زن گفت : آری ، آن دو مرد شاهدند .
قاضی از گواهان پرسید : گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصد مثقال ار شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است .گواهان گفتند : سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تا ما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است ، تا آنگاه گواهی دهیم .
چون این زن سخن را شنید بر خود لرزید و شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید ؟ برای پانصد مثقال طلا ، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد ؟! هرگز! من پانصد مثقال خواهم داد و رضایت نمی دهم که چهره ی همسرم در حضور دو مرد بیگانه نمایان شود . چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهر بخشید
چه خوب بود آن مرد باغیرت ، امروز جامعه ی ما را هم می دید که زنان نه برای پانصد مثقال طلا و نه حتی یک مثقال نقره ، چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده ی آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند !

نظر شما چیه؟!!!


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:30 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

کوچه هایمان را به نام شهدا کردیم تا هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم یادمان باشد از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه می رسیم...

شهدا شرمنده ایم


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:28 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

همه محبتت را به پای دوستت بریز ولی همه اسرارت را در اختیار او نگذار. حضرت علی (ع)
اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.کوروش بزرگ
ابله‌ترین دوستان ما، خطرناک‌ترین دشمنان هم هستند. سقراط
پرسیدم دوست بهتر است یا برادر؟ گفت دوست برادری است که انسان مطابق میل خود انتخاب می‌کند.امیل فاگو
خدایا! مرا از دوستانم محافظت بفرما. چون می‌دانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم! ولتر
دوستان فراوان نشان دهنده کامیابی در زندگی نیست، بلکه نشان نابودی زمان، به گونه‌ای گسترده است.ارد بزرگ
آن که از دشمن داشتن می‌ترسد، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت. هزلت
دوست مثل پول، بدست آوردنش از نگه داشتنش آسان‌تر است.باتلر
دوستان را در خلوت توبیخ کن و در ملاءعام تحسین. اسکاروایلد
بعضی‌ها طوری هستند که دوستان‌شان هر قدر از آنها پایین‌تر باشند بیشتر دوست‌شان دارند.چترفیلد
همه کسانی که با تو می‌خندند دوستان تو نیستند. ضرب المثل آلمانی
چیزی در جهان بهتر از دوست واقعی نیست.آکویناس
در دوستی درنگ کن، اما وقتی دوست شدی ثابت قدم و پایدار باش. سقراط
برای آنکه همواره دوستان‌مان را نگاه داریم بهتر است همواره فاصله و بازه‌ای میان خود و آنها داشته باشیم.ارد بزرگ
دوستان عبارت از خانواده‌ای هستند که انسان اعضای آن را به اختیار خود انتخاب کرده است. آلفونس کار
هیچ دوستی بهتر از تنهایی، برای اهل اندیشه نیست.ارد بزرگ
اگر سزاوار آن است که دوست با جزر زندگی‌ات آشنا شود، بگذار تا با مد آن نیز آشنا گردد، زیرا چه امیدی است به دوستی که می‌خواهی در کنارش باشی، تنها برای ساعات و یا قلمرو مشخصی؟ جبران خلیل جبران
دوستی برای خود برگزین که به گاه سختی و درماندگی مددکارت باشد.بزرگمهر
در روز عشاق برای دوستت کارتی بفرست و روی آن بنویس؛ از طرف کسی که فکر می‌کند تو بی نظیری. براون
خموشی در برابر بدگویی از دوستان، گونه‌ای دشمنی است.ارد بزرگ
دوست بجای چتریست که باید روزهای بارانی همراه شما باشد. پل نرولا
بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شب‌هایت آرامش بخشد.جبران خلیل جبران
رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد.جبران خلیل جبران
هیچگاه هماورد و دشمن خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست؛ اوست که به تو انگیزه پیشرفت می‌دهد.ارد بزرگ
ارزش نگاه دوست را هنگامی پی می‌بری که در بند دشمن و بدسگالان باشی. ارد بزرگ
بهترین و حقیقی‌ترین دوستانم از تهی دستانند. توانگران از دوستی چیزی نمی‌دانند.موزارت
اگر می‌خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو.ارد بزرگ
بیشتر بدبختی‌های ما قابل تحمل‌تر از تفسیرهایی است که دوستان‌مان درباره آنها می‌کنند.کولتون
از دشمن خودت یک بار بترس و از دوست خودت هزار بار.چارلی چاپلین


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:19 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

وقتی من به دنیا اومدم پدرم 30 سالش بود یعنی سنش 30 برابر من بود
وقتی من 2 ساله شدم پدرم 32 ساله شدیعنی 16 برابر من
وقتی من 3 ساله شدم پدرم 33 ساله شد یعنی 11 برابر من
وقتی من 5 ساله شدم پدرم 35 ساله شد یعنی 7 برابر من
وقتی من 10 ساله شدم پدرم 40 ساله شد یعنی 4 برابر من
وقتی من 15 ساله شدم پدرم 45 ساله شد یعنی 3 برابر من
وقتی من 30 ساله شدم پدرم 60 ساله شد یعنی 2 برابر من

می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم !!!


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:18 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

???" " تو چقدر تنهایی..." "??

دل من با دلهاست
صبح امروز کسی گفت به من :
تو چقدر تنهایی ! گفتمش در پاسخ :
تو... چقدر نــادانــــــــــــــی ،
تـن من گـــــــــــــر تنهاست ،
دل من با دلـــــــــــــهاست .
دوســــــــــــــــتانی دارم ،
همه از جنس بلــــــــــور،
که دعــــــــــایم گــــــــویند و
دعاشـــــان گویم .
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من ...


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:5 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

امروز به یه جمله جالبی برخورد کردم :
"تا زنده ای دربرابر کسی که به خودت علاقه مندش کردی ، مسئولی !! "

حالا موندم با این همه مسئولیت چیکار بکنم


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 6:4 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

نمى‏دانم داستان پیرمردی را شنیده‏اید که مى‏خواست به زیارت برود اما وسیله‌‏ی بری رفتن نداشت.
به هر حال یکی از دوستان او، اسبی برایش آورد تا بتواند با آن به زیارت برود.

یکی دو روز اول، اسب پیرمرد را با خود برد و پیرمرد خوشحال از اینکه وسیله‏‌ی بری سفر گیر آورده، به اسب رسیدگی می‏کرد، غذا می‏داد و او را تیمار می‏کرد. اما دو سه روز که گذشت ناگهان پی اسب زخمی شد و دیگر نتوانست راه برود. پیرمرد مرهمی تهیه کرد و پی اسب را بست و از او پرستاری کرد تا کمی بهتر شد.

چند روزی با او حرکت کرد اما این بار، اسب از غذا خوردن افتاد. هر چه پیرمرد تهیه مى‏کرد اسب لب به غذا نمى‏زد و معلوم نبود چه مشکلی دارد. پیرمرد در پی درمان غذا نخوردن اسب خود را به این در و آن در مى‏زد اما اسب همچنان لب به غذا نمى‏زد و روز به روز ضعیف‏تر و ناتوان‏تر مى‏شد تا اینکه یک روز از فرط ضعف و ناتوانی نقش زمین شد و سرش خورد به سنگ و به شدت زخمی شد. این بار پیرمرد در پی درمان زخم سر اسب برآمد و هر روز از او پرستاری می‏کرد.

 روزها گذشت و هر روز یک اتفاق جدید بری اسب مى‌‏افتاد و پیرمرد او را تیمار مى‏کرد تا اینکه دیگر خسته شد و آرزو کرد ی کاش یک اتفاقی بیفتد که از شر اسب راحت شود. آن اتفاق هم افتاد و مردی که اسب پیرمرد را دید خواست آن را از پیرمرد خریداری کند. پیرمرد خوشحال شد و اسبش را فروخت. وقتی صاحب جدید، سوار بر اسب دور مى‏شد، ناگهان یک سؤال در ذهن پیرمرد درخشید و از خود پرسید من اصلاً اسب را بری چه کاری همراه خود آورده بودم؟ اما هر چقدر فکر کرد یادش نیامد اسب به چه دلیلی همراه او شده بود!

پس با پی پیاده به ده خود بازگشت و چون مدت غیبت پیرمرد طولانی شده بود همه اهل ده جلو آمدند و به گمان اینکه از زیارت برمى‏گردد، زیارتش را تبریک گفتند! تازه پیرمرد به خاطر آورد که به چه هدفی اسب را همراه برده و اهالی ده هم تا روزها بعد تعجب می‏کردند که چرا پیرمرد مدام دست حسرت بر دست می‏کوبد و لب می‏گزد!! بسیاری از ما در زندگی محدود خود، مانند این پیرمرد، به چیزها یا کارهایی مشغول مى‏‌شویم که ما را از رسیدن به هدف واقعی‏مان بازمى‏دارند ولی تا موقعی که مشغول آنها هستیم، چنان آنها را مهم و واقعی تلقی می‏کنیم که حتی به خاطر نمى‏آوریم هدفی غیر از آنها هم داشته ‏ایم


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 5:51 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

خدایـــا ؛
ایـن روزهــا حرفهـــایم
بوی نـاشـــکری می دهنــد ...
امـــا تـــو...
بـه حســـاب تنهـــایی و درد دل بگـــذار...!


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 5:51 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
هر روز که می آمدم ،هرچقدر هم که دیر، منتظرم می ماندی

من را روی پایت می گذاشتی و از غم هایم می پرسیدی

و من برایت می گفتم از درد بی پدری ، من می گفتم و شما

آرام آرام اشک می ریختی و نوازشم می کردی

دستهای مهربانت درد قلب کوچکم را تسکین می داد

برایم از دختری قصه می گفتی که تسکینی بر دردش نبود

و این بار با هم گریه می کردیم . . .

حالا هر وقت که دلم می گیرد با جای خالیت نجوا می کنم . . .

....:::::: بابای مهربانم بیا ،بی تو دنیا جای خوبی نیست :::::...

--


[ چهارشنبه 91/5/11 ] [ 5:50 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 140
بازدید دیروز: 228
کل بازدیدها: 3153254
Flag Counter