براستی که زمین و زمان، اصحابی باوفاتر از یاران حسین علیه السلام به خود ندیدهاند ؛ کسانی که تا زنده بودند نگذاشتند که اهل بیت پیامبر علیه السلام پای به میدان گذارند... اما لختی، بعد از آنکه آخرین آنان در خون خویش غلتید، زمان آن رسید که جوانان بنیهاشم نیز به مسلخ عشق روانه شوند.
(علی بن الحسین) فرزند آن حضرت از «لیلا بنت ابی مره بن عروه بن مسعود» معروف به علیاکبر، اولین نفر از خاندان امام علیه السلام بود که اجازه گرفت به میدان برود.
علی اکبر علیه السلام چه ازطرف پدری و چه از طرف مادری ، به شریفترین مردم نسب میرساند: پدر و اجداد پدری وی که نیاز به معرفی ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادری وی یعنی «عروه بن مسعود ثقفی» کسی بود که در راه تبلیغ دین اسلام به شهادت رسید و پیامبر صلی الله علیه و آله در وصفش فرمود: «من عیسی بن مریم را مشاهده کردم و عروه بن مسعود از همه کس به او شبیهتر است» ؛ و نیز او را یکی از چهار مهتر عرب برشمرد.
علی اکبر بغایت نیکو سیرت و بسیار خوشصورت بود و به دلیل شباهت فراوان به پیامبر صلی الله علیه و آله ، هر گاه اصحاب دلشان برای پیامبر صلی الله علیه و آله تنگ میشد به وی نگاه میکردند.
تنها دانستن ماجرای زیر، معرفت امامگونه وی را بر ما معلوم میکند:
در یکی از روزهایی که کاروان عشق از مکه به سوی کربلا در حرکت بود ، هنگامیکه نزدیکی ظهر در یکی از منازل اتراق کرده بودند ، امام علیه السلام به خواب سبکی فرو رفت و پس از لختی سر بر آورد و فرمود: «هاتفی دیدم که ندا میداد : شما میروید و مرگ به دنبال شما در حرکت است». علی اکبر (س) به امام علیه السلام عرض کرد: «پدر جان! آیا ما بر حق نیستیم؟» امام علیه السلام پاسخ داد: «چرا پسرم، به خدا سوگند که ما بر حقیم». علی اکبر(س) با رشادت گفت: «پس از مرگ هراسی نداریم » امام علیه السلام را احساسی از تحسین فرا گرفت و فرمود: «پسرم! خدا بهترین جزایی که میتواند از پدری به فرزندش بدهد را به تو عطا نماید».
اما روز عاشورا ...
سیره امام حسین علیه السلام آنگونه بود که از روی رحم و شفقت، به کسانی که اذن میدان رفتن میگرفتند، در ابتدا اذن نمیداد. اما این بار تفاوت داشت. به محض آنکه علی اکبر اجازه خواست، امام به وی اذن داد... و این سنت رسول الله صلی الله علیه و آله بود. ایشان ــ بر خلاف رهبران دیگر که نزدیکان خویش را از معرکه دور می دارند ــ در غزوات هر کس که به او صلی الله علیه و آله نزدیکتر بود را قبل از دیگران به جنگ میفرستاد .
حسین علیه السلام سپس نگاهی ناامیدانه بر قد وبالای فرزند رشیدش کرد و آنگاه چشم به زیر انداخت و گریست...
گمان مدار که گفتم برو ، دل از تو بریدم *** نفس شمرده زدم همرهت پیاده دویدم
دلم به پیش تو ، جان در قفات ، دیده به قامت *** خدای داند و دل شاهد است من چه کشیدم
امام علیه السلام پس از آنکه علیاکبر را روانه میدان ساخت، انگشت به آسمان بلند کرد و محاسن مبارک را به دست گرفت و اینگونه با خدای خویش راز ونیاز نمود: «ای خدا! شاهد باش که جوانی برای جنگ با این قوم به سوی آنان رفت که شبیه ترین مردم در خلقت و خوی و گفتار، به رسول الله صلی الله علیه و آله است که هرگاه مشتاق دیدار رسول صلی الله علیه و آله تو می شدیم به صورت وی نگاه میکردیم».
شه عشاق ، خلاق محاسن *** به کف بگرفت آن نیکو محاسن
به آه و ناله گفت: ای داور من *** سوی میدان کین شد اکبر من
به خلق و خوی آن رفتار و کردار *** بُد این نورسته همچون «شاه مختار»
آنگاه این آیه را قرائت کرد : «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم وآل عمران علی العالمین ذریة بعضها من بعض والله سمیع علیم» یعنی «خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد ؛ آنها فرزندان (و دودمانی) بودند که (از نظر پاکی و تقوا و فضیلت) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است».
علیاکبر به سوی سپاه دشمن تاخت و رجزخوانان جنگی سخت کرد و بسیاری از سپاهیان یزید را به خاک انداخت.
کمکم تشنگی و زخمهای متعدد، میرفت که تاب و توان ازکف اکبر برباید که یکی دشمنان ضربهای بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وی را پوشاند و او را از پای درآورد. علی اکبر دست دور گردن اسب حلقه کرد تا بر زمین نیفتد و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جای آنکه وی را به سوی خیمهگاه باز گرداند به قلب دشمن برد. دژخیمان یزیدی دور اسب را گرفتند و از هر سوی بر پیکرش شمشیر وارد آوردند آنگونه که نوشته اند بدنش ریز ریز ( ارباً ارباً ) گردید.
اینجا بود که علیاکبر ، پدر را صدا کرد که: «یا ابتاه علیک منی الاسلام هذا جدی رسول الله ... ــ پدرجان، خداحافظ ، این جدم رسول الله صلی الله علیه و آله است که به بالینم آمده و جامی پر از آب به من مینوشاند»...
امام علیه السلام به سرعت خود را به پیکر اکبر رساند و صورت به صورت وی گذاشت و فرمود: «علی الدنیا بعدک العفا ــ بعد از تو ای پسرم اف بر این دنیا باد»...
دو چشم خویش بگشا و سؤال کن که بگویم *** ز خیمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسیدم
آنگاه ــ مطابق زیارت مروی از امام صادق علیه السلام ــ مشتی ازخون وی را به آسمان پرتاب کرد و شگفت آنکه قطره ای از آن به زمین برنگشت ...
حضرت زینب (س) که این صحنه را دید شتابان از خیمهها بیرون آمد در حالیکه فریاد میزد: «یا اخیاه و یابن اخیاه ـ وای برادرکم و ای وای بر فرزند برادرم» و خود را بر پیکر علی اکبر افکند. امام علیه السلام وی را گرفت و به خیمهها بازگرداند و به جوانان فرمود: «برادر خویش را بردارید وبه خیمه ها برسانید» ...
آری! امام علیه السلام تمامی شهدا و کشتگان را خود به خیمهها میآورد ؛ به جز آن دو کشته که با شهادتشان کمر او را شکستند ؛ پسرش علیاکبر (س) ؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
منابع اصلی:
1. سید بن طاووس ؛ اللهوف فی قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضی، 1364 .
2. شیخ عباس قمی ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقیق علامه ابوالحسن شعرانی ؛ قم: انتشارات ذویالقربی، 1378 .