گفت: «اگر در میدان مین بودی و به خاطر اشتباهی، چاشنی مین فسفری عمل می کرد و دوستت برای این که معبر و عملیات لو نره، آن را می گرفت زیر شکمش و ذره ذره آب می شد و حتی داد نمی زد، و از ایــن ماجــرا فقط بوی گوشت کبــاب شده تـوی فضـا می ماند...»
آن وقت سرش را پایین انداخت، شروع کرد آرام به گریه کردن