وقتی آسمان این همه بخیل است وقتی ابرها ناخنخشکی میکنند وقتی دستهایی که باید سایبان مهربانیات باشند، اینهمه کوتاهند وقتی شاخههای بهار تا دیوار خانه تو نمیرسند وقتی گردبادهای گریز در چشمهایت قدم میزنند به سراغ دستهای من بیا به آغوش من که برایت همیشه گرم است ... عزیز من! این آغوش هر چند کوچک، ولی برای تو یک دنیا جا دارد. این آغوش هرچند کوچک، ولی میتواند سرمای ترسی که در جانت بیتوته کرده است را به تابستانیترین ظهر ممکن برساند. وقتی "گلها فقط برای دیدن تو چانه نمیزنند" و کسی نیست که برایت زنده بماند و زندگی کند وقتی ثانیههای حیات، سالاند، وقتی مرگ در دو قدمی ما نفس میکشد و جوان میشود وقتی دار و ندار جهان به پای اسلحههایی میریزد که فقط بلدند آدم بکشند؛ به آغوش من بیا ... به این مطمئنترین مکان دنیا که برای تو میتواند جانپناهی باشد. چرا که عاقلان دنیا! سرپناهت را به موشک گرفتند و بازیهای کودکانهات را ناتمام گذاشتند. عزیز من! من شاید کوچک باشم؛ شاید دستهای من برای به آغوش کشیدنت کوتاه باشد. ولی دلم به اندازه تمام تابستانهای تاریخ گرم است و آغوشم مطمئنترین جا برای توست. به آغوش من بیا و آرام بگیر ... از این همه صدای مسلسلهایی که در تاریخ راه میروند و گوش جغرافیا را کر کردهاند. به آغوش من از نگاههای هیز مردانی که چشمهایشان روی شکمشان باد کرده است و لبخند میزنند تا دندانهای کرمخوردهشان را به زنان روی دیوار نشان دهند. عزیز من، خواهرکم، مطمئنترین و گرمترین نقطه جغرافیا آغوش کوچک من است که برادر بزرگ توام. منبع:پرشین استار