ابزار وبلاگ

ترفند مختار برای انتقامگیری از عمر سعد - شهرستان بجنورد
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

ترفند مختار برای انتقام‌گیری از عمر سعد

 
 
مختار و بعضی از یارانش نشسته بودند و فرزند «عمر بن سعد» هم در مجلس حاضر بود. ناگهان ابو عمره وارد شد، سلام کرد و دامن خود را گشود و سر عمر سعد را جلوی او زمین گذاشت!
در آن روزهایی که بازار بگیر و ببند در کوفه گرم بود و قاتلین امام حسین(ع) و عاملین فاجعه کربلا، شناسایی و تعقیب و دستگیر و اعدام می‌شدند، عمر بن هیثم، می‌گوید: من کنار مختار نشسته بودم که وی با خوشحالی و امید این جمله را گفت: فردا، مردی را خواهم کشت که پاهای بزرگی دارد و چشمانش به گودی رفته و ابروی پرپشتش به روی چشمش ریخته و مؤمنین و ملائکه‌های آسمان از قتل او شاد خواهند شد.
طبری می‌نویسد: در میان حاضران، مردی به نام «هیثم بن اسود نخعی» بود و او این سخن مختار را خوب فهمید و گفت: به خدا! منظورش کسی جز عمر بن سعد نیست!.
اینک ادامه ماجرا به روایت حجت‌الاسلام سید ابوفاضل رضوی که در کتاب «ماهیت قیام مختار» به رشته تحریر در آمده است:

*عمر سعد درصدد فرار
عمر سعد دانست که مختار در صدد دستگیری و مجازات اوست، عمر سعد پس از شنیدن این خبر، دستپاچه شد و همان شب بلند شد و عازم فرار شد و متحیر بود چه کند و کجا برود؟ ترس او را واداشت که دست و پایش را جمع کند و فرار را برقرار ترجیح دهد، او تصمیم گرفت تا دیر نشده از کوفه فرار کند.
مختار از قصد فرار عمر سعد باخبر شد که او به خارج از شهر رفته و برگشته است، خوشحال شد و گفت: خوب شد اینک امان‌نامه نقض شد.
سپس مختار به دنبال «حفص» فرزند عمر بن سعد فرستاد، او فوراً به نزد مختار آمد.
مختار پرسید: حفص! پدرت کجاست؟
حفص گفت: در خانه و نگران است که آیا شما امان نامه را محترم می‌شمردید یا خیر؟
مختار به حفص گفت: فعلًا همین جا باش، بعد معلوم می‌شود! سپس مختار ابو عمره را خواست.
*
ابو عمره مأمور جلب
ابوعمره رییس شهربانی مختار، برای جلب عمر بن سعد انتخاب شد، مختار گفت: ابو عمره را بگویید بیاید و به او گفت: با افرادت برو و عمر سعد را بیاور و اگر گفت: جبّه‌ام را بیاورید، بدانید که مقصودش شمشیر است نه جبّه و به او مهلت نده و کارش را یکسره کن.
ابو عمره فوراً حرکت کرد و به خانه عمر سعد آمد و فریاد زد: عمر سعد، امیر تو را خواسته است. عمر سعد از ترس در جایش خشک شد تا خواست بگوید جبّه‌ام را بیاورید، با شمشیر کشیده ابوعمره روبرو شد، عمر سعد خود را چون گنجشکی در چنگال عقاب دید، زیرا او ابوعمره را خوب می‌شناخت و از ترس او چنان می‌لرزید و از هیبت او، جرأت راه رفتن نداشت، ابو عمره دید نباید زیاد به وی فرصت داد، شمشیرش را کشید و آن قدر بر او زد تا یقین حاصل کرد که او به هلاکت رسیده است، آن‌گاه سر عمر سعد را از بدنش جدا کرده و آن را در دامن قبای خود گذاشت و به نزد مختار آمد.
*
سربریده عمر سعد
مختار و بعضی از یارانش نشسته بودند و حفص، فرزند عمر سعد هم در مجلس مختار حاضر بود، ابو عمره وارد شد، سلام کرد و دامن خود را گشود و سر عمر سعد را جلو مختار به زمین گذاشت، مختار، نگاهی عمیق به سر بریده عمر بن سعد کرد، از یک طرف خوشحال است که مسئول اول فجایع عاشورا به امر مطاع او و شمشیر ابوعمره سرش از بدن جدا شده و از طرف دیگر هم غم و غصه و رنج بر قلبش فشار می‌آورد و آنچه که عمر سعد در کربلا، نسبت به امام حسین(ع) و خاندان او روا داشته بود و در ذهنش مجسم می‌شد.
نگاه مختار از سر بریده عمر سعد، قطع نمی‌شود، اما ناگاه چشمش را که بر سر بریده دوخته بود گرداند و به چهره حفض، فرزند آن خبیث انداخت و حفص که سر بریده پدر را در مقابل خود می‌دید سخت منقلب و حیرت زده شده بود.
مختار، خطاب به حفص، اشاره به سر بریده کرد و گفت: حفص، این سر را شناختی؟ حفص آهی کشید و گفت: آری، إنا لله وإنا الیه راجعون، این سر پدرم عمر سعد است و با حالت تأثر و دگرگونی گفت: امیر! دیگر زندگی پس از پدرم ارزشی ندارد!... مختار، سخن حفص را قطع کرد و با لحنی جدی گفت: درست می‌گویی! تو هم بعداز پدرت زنده نخواهی ماند و فریاد زد: جلاد!، مأمور با شمشیر آماده جلو آمد، مختار دستور داد! حفص را به پدرش ملحق کن! و مأموران، پسر عمر سعد را به کناری بردند و سر او را از بدنش جدا کردند.

*این هم به جای امام حسین (ع) و ...

سر بریده پسر و پدر، یکی سردار لشکر کوفه و شام و دیگری فرزند او که در کنار پدر و در جنایات او شریک بود، هنگامی که دو سر بریده را در مقابل مختار گذاشتند، مختار چنین گفت: این به جای حسین(ع) و آن هم به جای علی‌اکبر فرزند حسین(ع) ولی چه مقایسه‌ای؟ این یک محاسبه غیر عادلانه است، حسین و علی بن الحسین، چه کسی و چه چیزی می‌تواند جای آن‌ها را بگیرد و اضافه کرد: به خدا قسم اگر سه چهارم قریش را به تلافی حسین بکشم، معادل یک انگشت کوچک او نمی‌شود، به خدا سوگند 70 هزار نفر را به تلافی خون حسین خواهم کشت، همانطور که خداوند انتقام یحیی‌بن زکریا را گرفت


[ شنبه 91/10/16 ] [ 10:5 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 294
بازدید دیروز: 495
کل بازدیدها: 3133995
Flag Counter