http://mehrangoli64.ParsiBlog.com | ||
دهه شصت کودکی بیش نبودم، اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود،
"شامپوی خمره ای" زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه میکردیم و اگر شانس یارمان بود
و از همان شامپوها یک عدد صورتی رنگش که رایحه سیب داشت گیرمان میآمد حسابی کیف میکردیم.
"سس مایونز" کالایی لوکس بهحساب میآمد و "پفک نمکی" و "ویفر شکلاتی یام یام" تنها دلخوشی کودکانه بود.
صفهای طولانی در نیمه شبهای سرد زمستانی برای 20لیتر نفت! . .
.
.
.
. صفهای کپسول گاز که با کامیون در محلهها توزیع میشد: .
.
.
. خالی کردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمههای شب،
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی
و...
.
.
و
نبود پتو در بازار، تازهعروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر میانداخت
.
.
.
و
پوشیدن کفش آدیداس یک رویا بود! همه اینها بود،
و
بمب هم بود
و موشک
و شهید
و ...
اما کسی از قحطی صحبت نمیکرد!!!
. .
.
.
یادم هست با تمام سختیها وقتی وانت برای جمعآوری کمکهای مردمی وارد کوچه میشد
. . . همسایهها از حال هم باخبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود...! .
.
.
.
و اما امروز امروز فروشگاههای مملو از اجناس لوکس خارجی در هر محله و گوشه کناری بهچشم میخورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.
از انواع شکلات و تنقلات گرفته، تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا
موبایل و تبلت و ...
داروهای لاغری تا صندلیهای ماساژور، نوشابه انرژی زا و البته
.
.
.
بستنی با روکش طلا!
. . و حال، این تنهای فربه، تکیه زده بر صندلیهای نرم اتومبیلهای گرانقیمت
از شنیدن کلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم میبرند.
مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!
مبادا زیتون مدیترانهای نایاب شود!
.
.
.
.
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و لهکردن دیگران سیری ناپذیر شده است...!!
.
.
و بعضی چیزها را هم بهتره نگیم... و
. .
.
.
.
قحطی امروز که در این روزگاران آن را به وضوح لمس میکنیم : قحطى ایمان است!
قحطی اخلاق است! و
قحطی عشق و محبت است.
. . . . . . ماه رمضان آمده فرصتی دوباره، فرصتی برای بازگشت، آغوش او برایمان باز است! جانا به غریبستان چندین به چه میمانی
بازآ تو از این غربت تا چند پریشانی صد نامه فرستادم،صد راه نشان دادم یا نامه نمیخوانی یا راه نمیدانی گر نامه نمیخوانی خود نامه تو را خوانم ور راه نمیدانی در پنجه ی ره دانی بازآ که در آن محبس قدر تو نداند کس با سنگ دلان منشین چون گوهر این کانی یا علی مدد التماس دعا!
[ یکشنبه 91/5/8 ] [ 6:37 عصر ] [ مهران گلی ]
[ دلگویه های شما () ]
|
||
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |