ابزار وبلاگ

مذهبی شهرستان بجنورد - شهرستان بجنورد

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

 

پایگاه سبک بالان پایگاه المنتظر
حماسه پایگاه اسلام ناب
پایگاه  آوینی موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی
پایگاه صبح پایگاه ملاصدرا
پایگاه شهداء پایگاه ظهور
راهیان نور پایگاه منجی
فرهنگ ایثار شبکه اطلاع رسانی امام جواد
ایگاه اطلاع رسانی موعود پایگاه امام علی
شهید دکتر چمران پایگاه حدیث
شاهدان دانشجو پایگاه رافد
شهدای هیئت دولت پایگاه بلاغ
رهپویان وصال شیراز پایگاه سازمان حج و زیارت
بسیج شرکت گاز پایگاه افق
پایگاه شاهدان پایگاه دعا
مجمع طلاب و فضلای قمی حوزه علمیه قم پایگاه المیزان
حماسه دفاع مقدس پایگاه اسلام
القائم عج پایگاه جامعه القرآن
 علی وار شبکه قرآن
 امام علی پایگاه قرآن
 پایگاه انتظار فرج پایگاه فدک
 سایت عقیق صفحه قرآن کریم
 آستان قدس رضوی شبکه قرآن کریم
پایگاه حضرت معصومه س پایگاه الاسلام
موسسه اسلامی نیویورک موسسه در راه حق
بنیاد اندیشه اسلامی مجمع جهانی اهل بیت
 پایگاه حوزه موسسه دائره المعارف فقه اسلامی
پایگاه نورالاسلام شبکه اسلامیه
جامعه اهل البیت پایگاه اندیشه قم
فصلنامه کتابهای اسلامی پایگاه یا مهدی
پایگاه اطلاع رسانی اجلاس حضرت مهدی جامعه الزهرا س
حافظان قرآن حوزه
دفتر تبلیغات اسلامی قم رهبر انقلاب
شبکه تبیان  موسسه فرهنگی دارالحدیق
فاضلین نراقی شبکه قرآن
مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی مطهری
ولایت مطهری

[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 10:51 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

[ چهارشنبه 91/4/28 ] [ 10:49 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

من آنروز یک عشق داشتم ؛ پیروزی یا شهادت ، بعضی ها امروز  هر ساعت ، عاشق و معشوق  آدم های غریبه می شوند  و به سادگی دل می دهند و دل ربایی می کنند!

 من آنروز از گل و لای و خاک سنگرها  بر لباسهای ساده ام  لذت می بردم و بعضی ها امروز از شلوارهای لی  خاک نما و پاره پوره خارجی !

 من آنروز در جبهه زیر آفتاب داغ ، چفیه بر سر می انداختم تا نسوزم ، بعضی ها امروز رو سری از سر انداخته اند که موی سر به نامحرم نشان داده  و بسوزند ودیگران راهم بسوزانند !

  من آنروز در خط مقدم برادران غریبه زیادی را می دیدم و به همه می گفتم  : خدا قوت،  نه خسته برادر!  ، بعضی ها امروز برای طرح دوستی ، فقط  با عجله از همه  می پرسند :   ASL?

 من در شب قبل از عملیات بر دستانم  حنا می زدم  تا در جشن پیروزی  یا شهادت شرکت کنم ، بعضی ها امروز  بر چهره شان  هفت قلم مواد آرایشی خارجی می زنند  تا به نامحرم بگویند : من   های  کلاسم ،  نگاهم کنید !

 من آنروز در وصیت نامه ام می نوشتم : خواهرم حجاب تو بر علیه دشمن از خون من موثر تر است ، بعضی ها امروز حتی در پروفایل شان می نویسند : همیشه به روز هستم ، دوره و زمانه  عوض شده  و عشق من مد گرایی و تقلید از غربی هاست !چادر را تجربه نکرده ام ، قدیمی است!

  من آنروز در بیسیم از بچه های پشتیبان می خواستم از طرفم برای دشمن نخود و آجر و سنگ ( آتش) بفرستند ،  بعضی ها امروز به هر ناشناسی می گویند : برایم  شارژ بفرست !

 من آنروز مشامم از بوی  دود و باروت پر بود و برای رسیدن به هدفم ، از آن لذت می بردم ، بعضی ها امروز از بوی الکل در انواع ادکلن های خارجی !

  من آنروز خشاب و اسلحه ام را برای نابودی دشمن در بغل گرفته بودم و بعضی ها امروز سگ های نجس تزئینی گران قیمت را !

  من آنروز در جبهه ، اوقات فراغتم را در چاله هایی ، قرآن و دعا می خواندم ، اسغفار می کردم و لذت می بردم ،  بعضی ها امروز در چت رو م ها به دنبال عشق ناشناس و گمشده ساعتها به بطالت ، پرسه می زنند و روم عوض می کنند !

 من آنروز در هنگام عملیات ، در گوشی  بیسیم ، یا زهرا(س) و یا حسین(ع)  می گفتم و بعضی ها امروز در گوشی خود ،از نفس ، عشق ، ناز و فدایت شوم به نامحرم و ناشناس!

   من آنروز در خط ، یک دست لباس خاکی داشتم وبا آن احساس غرور ، زیبایی و عزت کرده و شکر خدا می گفتم ،  بعضی ها امروز لباس های رنگارنگ خارجی و صورتی تزئین شده اما  خود انگاره ای زشت  که هیچگاه با تغییر مد ،از خودشان راضی نمی شوند !

  من آنروز با ذکر استغفرالله وقت می گذراندم و بعضی ها امروز  با دگمه های بیجان موبایل برای اس ام اس های عاشقانه جدید  و یا کلیدهای کیبورد برای ارسال پی ام های عمومی دعوت به دوستی با نامحرمان در چت روم ها !

   من آنروز  باد گیرم را تا روی  دست و پا می کشیدم  تا شیمیایی نشوم و برای دفاع توان داشته باشم،  بعضی ها امروز  شلوار و مانتوی کوتاه را انتخاب کرده اند که رهگذران را هم آلوده کنند !

 من آنروز در خط مقدم حتی مراقب عطسه هایم بودم که حضور گروهانم را به دشمن راپرت ندهم ، بعضی ها امروز بی واهمه در خیابان  قه قه می زنند و با بزک وآرایش و البسه رنگارنگ ، جلب تو جه نامحرم کرده و می گویند  : مرا نیز به حساب آورید ، آدمم !

من آنروز قبل از عملیات از حلالیت خواهی از همرزمانم  و بعد از عملیات ، از شکر خدا و یاد دوستان شهیدم صحبت می کردم و بعضی ها امروز از پایان سریال های عاشقانه   فارسی وان  و  من و تو   و مارک نوشیدنی های سر میز آنها !

 من آنروز بعد از عملیات از بلندگوهای گوشه و کنار خط ، بهر نبردی بی امان ... را می شنیدم ، و بعضی ها امروز با سیستم گوش خراش ماشین بابا ، آهنگ های رپ با الفاظ رکیک به محارم !

 من آنروز از اطلاعات شخصی  خود و دسته و گروهانم مراقبت می کردم تا دشمن از آن سوء استفاده نکند ، بعضی ها امروز  حتی مشخصات و عکس های شخصی و خانوادگی شان را بی پروا در فیس بوک و توئیتر  منتشر کرده  تا نامحرمان و بیگانگان هم آن را ببینند !

 من آنروز در خط مقدم ساعت ها بیدار می ماندم تا دشمن غافلگیرمان نکند بعضی ها امروز ساعتها برای ملاء عام و مد نمایی ، خود را تزئین می کنند تا با کار کم بهای خود ، نامحرمان را غافلگیر کنند!

 من آنروز  به شوق شرکت در عملیات یا به یاد همسنگران شهیدم اشک می ریختم و قصد انتقام از دشمن را داشتم ، بعضی ها امروز برای شکستهای عشقی شان افسرده اند و قصد انتقام از تمام آدمها و زمین و زمان را دارند !

 من آنروز سرنگ ضد شیمیایی بر بدن خود شلیک می کردم ، بعضی ها امروز ، گونه بر رخ خود تزریق میکنند تا مبادا حقیر باشند ، و شاید بیشتر به چشم نامحرم بیایند !

من آنروز خواب را بر چشمانم حرام می کردم تا ذلیل حمله غافلگیرانه دشمن نشوم ، بعضی ها امروز خواب را با نگاه به مانیتور کوچک موبایل برای اعلام تعهد باطل به نامحرم ، بر خود حرام کرده اند!

نه !  این قرارمان نبود !  ما رفتیم تا شما نیز راهمان را ادامه دهید ، رفتیم تا امنیت امروز را به ارمغان بیاوریم  و تو بتوانی عفت و حجاب فاطمی را بر گزینی ! رفتیم تا دشمن ، نتواند حیای شما را به بی حیایی تبدیل کند ،رفتیم تا اطاعت کنیم از قرآن و رسول و اولی الا مر ، تو هم  مراعات کن !  بر گرد و اندکی بیاندیش  ؛  ... ما خون دلها  خورده ایم !

برگزیده ای از یادداشت های یک جانباز شرکت کننده در عملیات ، والفجر 8 ، کربلای5 ، نصر


[ سه شنبه 91/4/27 ] [ 9:26 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

مهدیه تهران اینطور "منتظر" مهدی (عج) بود، انتظاری توام با پاکسازی؛ ولو به قدر و وسع تطهیر یک دکان، یک تکه از زمین خدا، به اندازه کم کردن یک میخانه از میخانه های شهر، شاید شکستن و آتش زدن دکان مشروب فروشی ، دم دستی ترین و پرسروصداترین راه حل مبارزه با فساد بود، اما شیخ احمد کافی، بنیانگذار مهدیه تهران دم دستی ترین راه را انتخاب نکرده بود.


 

در تاریخ شیعه، حنجره هایی بوده اند که "نهاد" شده اند و "نهاد" آفریده اند، شیخ احمد کافی یکی از این حنجره ها بود.

بی شک یکی از منتظرترین آدمهای روزگار ما، واقعی ترین منتظران، مرحوم شیخ احمد کافی بنیانگذار "مهدیه تهران" است، او بود که برای اولین بار نهادی به نام "مهدیه" را -بر وزن حسینیه- در سال 1347 در یکی از مناطق مرکزی تهران-چهارراه گمرک و امیریه- بنیانگذاری کرد که تا امروز هم به حیات فرهنگی و مذهبی خود ادامه می دهد.

شیخ احمد کافی را می توان از جمله احیاگران فرهنگ مهدویت در قرن اخیر به شمار آورد، فرهنگی که قرن ها در تاقچه ها با "نشستن" و "انفعال" گره خورده بود و خاک می خورد، سرانجام مرحوم شیخ احمد کافی در نیمه شعبان سال 1357 شمسی بر اثر سانحه ای مشکوک جان به جان آفرین تسلیم کرد: آنکه یک عمر گفت مهدی، جان داد در روز عید مهدی جان"


[ یکشنبه 91/4/25 ] [ 7:29 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

آن مرد آسان بود
سلام (اهل سلوک ومراقبه حتما بخوانند)

در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نتب
کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود.
تلویزیون پشت هم از همین برنامه ها و توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا
دستورنکنید و بکنید توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و
خوببودن آن روزها خیلی سخت شده بود. مدام داشتیم خودمان را مجبور می
کردیم که مثل
حضرت رفتار کنیم. نمی شد. نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می
شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم.‏
چند سالی طول کشید تا فهمیدیم گره کار توی همین مجبور کردن است. ماجرا زورکی
نیست. فهمیدیم آدم ظریف است و یک شبه نمی شود به اش شکل داد. مثل کار سفالگری
می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری از زیر دستت هیولای
گلی می آید بیرون. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده
بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ. ‏

در روایت های معتبر هست که همان پیامبری که ما داشتیم خودمان را هلاک می کردیم
مثل او بشویم،  توی مدینه یکی را تو اوضاع و احوالی شبیه ما می بینند. به اش
تشر می زنند که: با خودت با مدارا رفتار کن! آن هایی که به خودشان زیاد فشار
می آورند مثل سواری اند که برای زود رسیدن، آن قدر به مرکبش شلاق می زند که
اصلا به کل نمی رسد. ولی وقتی ما این روایت ها را خواندیم دیگر دیر شده بود.
رفقایمان شلاق را زده بودند، مرکبشان از حال رفته بود و حالا دیگر اصلا توی
راه نبودند که بشود به شان گفت پیامبر(ص) دینی که شما ازش رمیده اید، جور
دیگری بوده. ‏

روایت ها می گویند مرد آسانی بود. نرم و روان. نمازش از همة نمازها سبک تر و
خطبه اش از همة خطبه ها کوتاه تر بود.
کارهای خوب که می کرد، حظ می کرد. دقیقا همان حلقه ای که ما آن سال ها گم
کرده بودیم. لذت اخلاق. این که از درستی و راستی کیف کنی. می دانم که می گویند
این مرحله های جوششی بعد از کوشش می آید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا
بعد لذتش را ببرد. ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یا هر چی که هست،
باید آرام باشد. درست مثل راه رفتن حاجی ها بین
صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد. همین. وگرنه بقیة
راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند
داری رو ابر راه می روی. به همان سبکی، به همان لذت. به همان دقت.  چون همیشه
این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. می
گویند حضرتش به همین اعتدال بود.‏
مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را می گویند. ما به کسی می گوییم آدم
راحت که از زیر مسؤولیت ها آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد. اما حضرتش، هم
بار را بر شانه داشت هم راحت بود. باورش سخت است. چون ما به یکی از این دو تا
عادت داریم. ما به صورت عبوس همة مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم.
برای ما اصولا بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که
راحت و متعادل روی لبة باریک بام بایستد و بیش از همة مردم متبسم باشد، سخت
است. مرد عربی چیزی آورد. گفت: این، هدیة شما! کمی که گذشت، گفت: حالا پول
هدیه ام را بدهید. پیامبر(ص) خندید. از ته دل.

روزهای بعد، هر وقت غمگین می شد می گفت: آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره می آمد.
روایت ها می گویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی می کرد تا
او را به خنده وادارد. همان روایت ها هم می گویند کلماتی که بر او نازل می
شدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی می آمد صورتش غرق عرق می
شد. ‏

چقدر دوست داریم که یکی، این دوتایی های محال را کنار هم داشته باشد. هم این
باشد، هم آن. سال هاست که همه مان یکی از این دوتاییم. عادت کرده ایم آدم
عمیق، آدمی با فکرهای پیچیده و لایه های متفاوت، خیلی تودار باشد. هیچ حسی توی
صورتش پیدا نباشد. راحت قاطی حرف های دیگران نشود و اصلا نشود فهمید چه فکری
دارد می کند. ولی اوصافی که از پیامبر (ص) در سیره ها آمده، اصلا شبیه عادت
همیشگی ما نیست. کتاب های معتبر همه این را گفته اند که وقتی خوشحال بود یا
وقتی از چیزی خوشش می آمد صورتش می درخشید. بعضی راوی ها گفته اند مثل آیینه.
بعضی هم گفته اند مثل قرص ماه.

اگر هم از چیزی غمگین بود، چشم ها و صورتش گرفته می شد. تار می شد. ما فقط بچه
ها و آدم های ساده دل را سراغ داریم که موقع شادی صورتشان برق بزند. از خوشی
چشم هایشان بدرخشد. اصلا باورمان نمی شود جسم هیچ متفکری این قدر شفاف باشد. ‏
مردم حرف درآورده بودند که این مرد، ساده لوح است. این را خود قرآن می گوید.
بس که قاتی مردم می شد و رویش نمی شد حتی وقتی کار دارد، به شان بگوید پا شوند
بروند. می گویند با هر کس دست می داد، دست خود را نمی کشید تا طرف دست خود را
بکشد. با هر کس می نشست، آن قدر صبر می کرد تا خود او برخیزد و آن قدر حرفش را
گوش می کرد تا خود او حرفش را قطع کند. اصحابش گفته اند وقتی از چیزی به خنده
می افتادیم، با ما می خندید؛ وقتی تعجب می کردیم، با ما تعجب می کرد. از آخرت
حرف می زدیم، با ما دربارة همان حرف می زد. از دنیا می گفتیم، با ما از همان
می گفت. از خوردنی ها و آشامیدنی ها هم حرف می زدیم، او هم از همان حرف می زد.‏

تصورش سخت است؟ نه؟ دلمان برای مردانی که بلد باشند روی این لبه های تیز راه
بروند تنگ شده. آخرین باری که یکی از این ها را دیدیم، کی بود؟ کاش می آمد
این  دور و بر  هم سری می زد. ‏

روایت ها می گویند: وقتی از او کاری می خواستند اگر موافق بود می گفت آری و
زود انجام می داد. اگر نمی خواست انجام بدهد، فقط سکوت می کرد. هیچ وقت نمی
گفت: نه! هیچ وقت نمی گفت: نه!

*******************
روایت های به کار رفته در متن یادداشت، همه از کتاب سنن النبی نوشتة علامه
طباطبایی برداشته شده اند.


[ یکشنبه 91/4/25 ] [ 7:10 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

 

 سلام خیلی حدیث جالبیه
 
امیر المومنین علیه السلام
اِذَ ا احتَجتَ اِلَى المَشوَرَةِ فى اَمرٍ قَد طَرَاَ عَلَیکَ فَاستَبدِهِ بِبِدایَةِ الشُّبّانِ ، فَاِنَّهُم اَحَدُّ اَذهانا وَ اَسرَعُ حَدسا ، ثُمَّ رُدَّهُ بَعدَ ذالِکَ اِلى رَىِ الکُهولِ وَ الشُیوخِ لِیَستَعقِبوهُ وَ یُحسِنُوا، اَلختیارَ لَهُ ، فَاِنَّ تَجرِبَتَهُم اَکثَرُ

هرگاه به مشورت نیازمند شدى ، نخست به جوانان مراجعه نما، زیرا آنان ذهنى تیزتر و حدسى سریع‏تر دارند . سپس (نتیجه) آن را به نظر میان‏سالان و پیران برسان تا پیگیرى نموده، عاقبت آن را بسنجند و راه بهتر را انتخاب کنند، چرا که تجربه آنان بیشتر است.

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ، ج 20، ص 337، ح 866

[ پنج شنبه 91/4/22 ] [ 11:5 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
 
1. مردم داری: طفلی را نزد ایشان برای نامگذاری و دعا آوردند. 
حضرت در دامن گذاشت و طفل در بغل حضرت ادرار کرد. اطرافیان ناراحت شدند,
 پیامبر فرمود: باتندی و خشونت از ادرار کودک جلوگیری نکنید طفل را آزاد بگذارید.
هنگامی که اسم گذاری و دعا تمام شد کودک را به اهلش تحویل داد بدون کوچک ترین ناراحتی.
بعد از رفتن مهمانان از خانه لباسش را تطهیر کرد .
 2. خیر خواهی حتی برای دشمنان: عده ی از منافقین و جهال جراحتی بر سر و صورت پیامبر خدا وارد کرده بودند
 به طوری که از
شهر خارج شده بود. حضرت خدیجه سراغش رفت دلجویی کرد و سر و صورت حضرت را پاک کرد.
بعضی از اصحاب پیشنهاد کردند تا حضرت آن ها را نفرین کند ایشان دست ها را به سوی آسمان بلند کرد
 عرضه داشت: «اللهم اهد قومی فأنهم لایعلمون». خدایا این قوم را هدایت کن که آن ها جاهل اند.
3. ساده زیستی: شخصی حضور رسول خدا(ص) وارد شد و با او به صحبت کردن شروع کرد. در حالی که مقداری
استرس داشت و دست و پا گم کرده حرف می زد. رسول خاتم فرمود: ای مرد راحت باش من فرزند کسی هستم که
 خوراکش قدید (گوشت خشک شده) بوده.
4. پیامبر رحمت و رأفت: پیامبر مکرم نه تنها
با دوستان
و اصحاب خویش بلکه با مخالفین و دشمنان نیز در مواردی با مهربانی رفتار می کرد.
چنانچه نقل می کردند روزی مرد اعرابی آمد و ردای مبارکش را با زور کشید
 به حدی که به گردن حضرت جای کشیدن ردا ماند. گفت از مال خدا به من بده.
حضرت از روی لطف نگاه کرد و خندید و فرمود به او عطایی دادم .
 5. شعار در مقابل مشرکین: کفار و مشرکین قریش بدترین آزار ها و شکنجه های روحی و جسمی را در مدت 23 سال پس از بعثت نسبت به آن حضرت روا داشتند. گاهی سنگباران می کردند, گاهی خاک بر سرش می ریختند, گاهی در حال نماز کثافات شکمبه بر سرش می ریختند و زمانی
در شعب ابی طالب آن حضرت را به مدت سه سال در محاصره ی شدید اقتصادی قرار دادند. در حالی که تاریخ اقرار دارد آن حضرت پس از فتح مکه عفو عمومی اعلان کرد. برعکس نظر بعضی یارانش که می گفتند امروز روز انتقام گیری از آن ها است. حضرت اعلان داشتند الیوم یوم المرحمه که حتی کسانی مثل ابوسفیان که سالها در پی قتل حضرت بود مورد عفو و مرحمت و رأفت اسلامی قرار گرفت. و جا دارد کسانی که برچسب خشونت را به پیامبر مکرم اسلام(ص) می زدند و دین اسلام را بی منطق معرفی می کنند و کمی به خود زحمت بدهند و آسایش طلبی و عیاشی را کنار بگذارند و قرآن کتاب اسلامی مسلمین و
معجزه ی جاوید رسول خدا و نیز تاریخ اصیل و دست نخورده ی اسلام به خصوص زندگی پر افتخار آن حضرت را با دقت مورد مطالعه قرار دهند و آن وقت بدون غرض و مرض و پیشداوری و با ذهن شفاف جانب عدل و انصاف و منطق را رعایت نموده در مورد پیامبر اعظم(ص) و نیز دین مقدس اسلام قضاوت کنند. ادامه مطلب.......
 
 

[ پنج شنبه 91/4/22 ] [ 11:2 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

یک روز اربابِ لقمان گوسفندی به او داد و گفت:این گوسفند رابکش و بهترین اعضایش را برای من بیاور.
لقمان گوسفند را کشت و دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت: این دو عضو، بهترین اعضاست.

چند روز بعد ارباب لقمان باز هم گوسفندی به او داد و گفت: این گوسفند را هم بکش و این بار بدترین عضوهایش را برایم بیاور!
لقمان گوسفند را کشت و باز هم دل و زبانش را برای اربابش برد و گفت: این دو بدترین عضوهاست!

ارباب لقمان حیران شد و از او پرسید: مگر تو دیوانه ای؟ آخر چگونه می شود که دل و زبان هم بهترین عضوها باشند و هم بدترین عضوها؟

لقمان پاسخ داد:من اشتباه نکرده ام، اگر صاحب دل و زبان، خوب و درستکار باشد ،
دلش هم پاک باشد و از زبانش برای گفتن حرف های پسندیده استفاده کند، دل و زبان بهترین عضوهاست.
 اما اگر او آدم پستی باشد و دلی چرکین و زبان بد گویی داشته باشد، دل و زبان بدترین عضوهاست!


[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 10:18 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

خیلی‌ها ظاهرتون رو می‌بینن و قضاوت می‌کنن
ولی عده کمی هستند که واقعا شما رو می‌شناسند
http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/77/03.jpg
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.http://www.redlink1.com/mydocs/new-group/77/04.jpg

به خاطر سه چیز هیچگاه کسی را مسخره نکنید :
1- چهره.
2- والدین(پدرومادر).
3- زادگاه.

چون انسان هیچ حق انتخابی در مورد آنها ندارد.؟


[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 10:17 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
ناله های جانسوز زمین برای چیست ؟
قالَ رَسُولُ اللّه‏ِ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله: ما عَجَّتِ الْأرْضُ‏إلى رَبِّها عز و جل کَعَجیجِها مِنْ ثَلاثَةٍ: مِنْ دَمٍ حَرامٍ یَسْفِکُ عَلَیْها، أو إغْتِسالٍ مِنْ زِنا، أوِ النَّوْمِ عَلَیْها قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ.
پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: زمین از سه چیز پیش خدا ناله کرده که هیچ جا چنین ضجّه و ناله‏اى نکرده است: 1 ـ از خون حرامى که روى او مى‏ریزد. 2 ـ و غسلى که از زنـا انجـام مى‏گیرد. 3 ـ و خوابیدن روى زمین قبل از طلوع خورشید.
خصال صدوق: 141

[ چهارشنبه 91/4/21 ] [ 9:52 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 153
کل بازدیدها: 3147652
Flag Counter