ابزار وبلاگ

مذهبی شهرستان بجنورد - شهرستان بجنورد

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

 

جوادی آملی

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی اسراء: حضرت آیت الله جوادی آملی در ادام? مباحث درس اخلاق روزهای پنجشنبه که در محل نمازخان? بنیاد بین المللی علوم وحیانی اسراء تشکیل می شود فرمودند:
انسان یک حقیقت پاینده‌ است این طور نیست که مرگ آخر راه باشد این اوایل راه است راههای اساسی بعد از مرگ است جریان طولانی برزخ هست صحنه قیامت هست بازخواست هست صراط هست عرضه اعمال هست سنجش اعمال هست تا انسان به دارالقرار برسد که ان‌شاءالله بهشت باشد و برای ابد بماند! چون انسان یک موجود حقیقی است (یک) و متکامل و پویاست (دو) تکامل و پویایی یک موجود حقیقی باید حقیقی باشد نه اعتباری (سه) فقه و حقوق و اخلاق که باید و نبایدهای اعتباری دارند حتماً باید به یک سلسله تکیه‌گاه حقیقی وابسته باشند (چهار) ما در حقیقت با آن تکیه‌گاه حقیقی داریم حرکت می‌کنیم و نتیجه اینها را بعد از مرگ می‌یابیم عدّه‌ای هم هم‌اکنون می‌یابند (پنج و شش).
 یکی از بیانات نورانی وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) این است که هر کسی که صبح از منزل حرکت کرد وارد بازار می‌شود و کالای آن بازار هم این است که یا خودش را می‌فروشد یا خودش را می‌خرد[1] قبل از اینکه این حدیث نورانی توضیح داده بشود به وضع موجود برخی از تبهکارها شما سری می‌زنید برخیها هم می‌دانند که فلان کار بد است و پایان زشتی دارد اما نمی‌توانند ترک کنند مشکل اینها چیست؟ اینها که مبتلا می‌شوند ـ خدای ناکرده ـ معتاد می‌شوند اینها هم کارتن و کارتن‌خواب را می‌بینند هم جدول و جدول‌خواب را می‌بینند خطر برای آنها یقینی است چرا باز دست از این کار برنمی‌دارند؟ این درباره مسائل دنیا. در جریان آخرت بعضیها مسلمان‌اند مؤمن‌اند به بهشت یقین دارند به جهنم یقین دارند, یقین دارند که این کار پایانش جهنم است ولی باز از گناه دست‌بردار نیستند منشأش چیست؟ این حدیث نورانی می‌تواند راهگشا باشد که هم ما آسیب‌شناسی بکنیم هم خودمان را نجات بدهیم تحلیل این مسئله چندین بار در همین محفل گذشت ولی چون مهمانها متفاوت‌اند گاهی تکرار لازم است.
حضرت آیت الله جوادی اذعان داشتند:  بخشی از کارهای ما به علم و اندیشه برمی‌گردد بخشی از کارهای ما هم به انگیزه و عمل برمی‌گردد در درون ما دو متولّی وجود دارد که یک متولّی یک شأن از شئون جان ما مسئولیّتش تصوّر و تصدیق و قضایای علمی است بخش دیگر مسئولیّتش درباره اراده و عزم و قصد و جزم و اخلاص و نیّت و امثال ذلک است عزم یک کار عملی است جزم یک کار علمی است متولّی اندیشه و جزم و تصوّر و تصدیق و قضایا و علم چیز دیگر است مسئول عزم و اراده و اخلاص و نیّت و قصد چیز دیگر, ما قبل از اینکه درونمان را بشناسیم و با فنّ اخلاق, درونمان را اصلاح کنیم و به این خطرهای یادشده مبتلا نشویم یک مثال بیرونی ذکر می‌شد که آن را اگر عنایت کنیم می‌تواند راهگشا باشد. از نظر بیرون در دستگاه حواسّ بدنی بخشی از حواس ما عهده‌دار ادراک‌اند یعنی چشم و گوش, بخش دیگری از حواسّ ما و نیروهای ما مسئول تحریک و کارند یعنی دست و پا, کار چشم و گوش, دیدن و شنیدن است کار دست و پا, حرکت است این تقسیم‌شده است افراد از نظر این دو نیرو به چهار قسم تقسیم می‌شوند قسم اول کسانی‌اند که هم چشم و گوش آنها سالم است هم دست و پای آنها, آنها هم خطر را می‌بینند و می‌شنوند و هم قدرت فرار دارند مثل کسی که چشمش بیناست این مار و عقرب را می‌بیند و دست و پای او سالم است فرار می‌کند این هم بخش ادراکیِ او تأمین است هم بخش تحریکی او این قسم اول.
قسم دوم کسانی‌اند که بخشهای ادراکی آنها قوی است یعنی چشمشان سالم است گوششان سالم است ولی دست و پای آنها فلج است یا بیگانه آمده این دست و پا را بست این شخص مار را می‌بیند عقرب را می‌بیند ولی قدرت فرار ندارد چون آنکه باید فرار بکند دست و پاست که بسته است آنکه می‌بیند, کاری از او ساخته نیست اگر به این شخص شما عینک بدهید دوربین بدهید تلسکوپ بدهید میکروسکوپ بدهید دستگاه دیدش را تقویت کنید مشکلش حل نمی‌شود برای اینکه آنکه می‌بیند که فرار نمی‌کند آنکه باید فرار بکند بسته است.
گروه سوم کسانی‌اند که دستگاه تحریکی اینها باز است و فعّال ولی دستگاه ادراکی اینها بسته است کسانی که دستشان سالم پایشان سالم ولی نابینا و ناشنوایند خب اینها مار و عقرب را نمی‌بینند تا فرار کنند درست است قدرت رفتن دارند ولی درکشان ضعیف است شما مکرّر وسیله نقلیه به اینها بدهید که اینها فرار کنند اما اینها نمی‌دانند کدام طرف فرار کنند.
قسم چهارم گروهی‌اند که در هر دو بخش ضعیف‌اند یعنی هم ناشنوا و نابینای‌اند هم دست و پایشان بسته است این مثالی است برای حوزه حس و بدن به سراغ ممثّل که برویم می‌بینیم انسان از نظر درون و قوای درونی هم همین چهار بخش را دارد بخشی از شئون انسانی متصدّی ادراک صحیح‌اند بخشی از شئون انسانیّت متولّی اراده و تصمیم‌اند اگر هر دو سالم باشد این شخص هم در اندیشه صاحب‌نظر است و هم در انگیزه صاحب‌اراده این می‌شود عالِم عادل این هم خوب می‌فهمد هم خوب اطاعت می‌کند این هم در جزم سالم است که کارِ تصوّر و تصدیق و قضیه و اندیشه علمی است هم در عزم سالم است که کار اراده و اخلاص و نیّت و قصد و امثال ذلک است این می‌شود عالم عادل و انسانِ آزاد. گروه دوم کسانی‌اند که بخشهای اندیشه و علمی آنها کامل است بخش انگیزه اینها در اثر شکست خوردن در جهاد درونی به اسارت گرفته شده این شخص آیات الهی را خوب می‌فهمد تفسیر می‌کند درس هم می‌گوید اما وقتی به رشوه رسید با اینکه ?أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ?[2] را در قرآن خوانده, به نامحرم رسید با اینکه ?قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ?[3] را خوانده مقاله نوشته درس خوانده ولی باز گناه می‌کند چرا برای اینکه آن بخش علمی کامل است و کافی است اما بخش علمی که چشم را نمی‌پوشاند آنکه باید بپوشاند بخش عملی و اراده و اخلاص است که به زنجیر کشیده شده این در بیانات نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَم مِن عقلٍ أسیرٍ تحت هوی أمیر»[4] در جهاد نفس اوخلین کاری که شیطان می‌کند آن بخش اراده را ضعیف می‌کند وقتی بخش اراده را به بند کشید شما مکرّر آیه و روایت بخوان مثل آنکه به آن آقایی که دست و پایش بسته است شما پشت‌سرهم تلسکوپ بده میکروسکوپ بده دوربین بده عینک بده شما به این آقا هر چه بگویی مگر شما نمی‌دانی که این آیه می‌گوید ?قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ? آخر چرا نگاه می‌کنی؟! این اشکال وارد نیست برای اینکه علم که عمل نمی‌کند آن بخشی که باید عمل کند به بند کشیده شده شما مکرّر نصیحت بکن بگو پایان اعتیاد فلان است این هر روز با کارتن‌خوابها در ارتباط است از آنها جنس قاچاق می‌گیرد شما چه می‌گویید با جدول و جدول‌خوابها در ارتباط است این طور نیست که نداند که این صددرصد بهتر از دیگران می‌داند پایان اعتیاد جدول‌خوابی است اما علم که مشکل را حل نمی‌کند علم نیمی از قضیه است جزم عهده‌دار تصوّر و تصدیق و قضایاست این خوب سخنرانی می‌کند خوب حرف می‌زند خوب هم درس می‌گوید اما آنکه باید تصمیم بگیرد یعنی عزم و اراده, یک عامل دیگر است شیطان آن را به بند کشیده.
حضرت استاد با اشاره به روایتی از حضرت امیر(ع) ادامه دادند:
مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) این روایت را نقل می‌کند که کسی به وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کرد که من توفیق نماز شب ندارم چه کنم؟ خب این تازه برای کسانی است که در راه‌اند می‌خواهند راهی‌تر کامل‌تر سالک‌تر بشوند فرمود: «قَد قَیَّدتک ذنوبک»[5] روز ببین چه کردی توفیق شب از تو گرفته می‌شود خب آن غذایی که خوردی آن حرفی که زدی آن بیراهه که نگاه کردی این باعث می‌شود که این بخش اراده به بند کشیده می‌شود بنابراین کسی که عالماً عامداً گناه می‌کند سرّش آن است که آن بخش علم, نیمی از کار است بخش دیگر به انگیزه وابسته است آن به اسارت رفته اخلاق برای این است که انسان اسیر نشود (یک) اگر ـ معاذ الله ـ به اسارت رفت آزاد بشود (دو) «کَم مِن عقلٍ أسیرٍ تحت هوی أمیر».
گروه سوم و چهارم هم مشخص است برخیها هستند که اراده خیلی قوی دارند اما نمی‌فهمند چه کار بکنند اینها مقدّسان بی‌درک‌اند گروه چهارم کسانی‌اند که جاهل مُتهتِّک‌اند نه درک صحیح دارند نه اراده سالم, اخلاق برای این است که ما را در بین این اقسام چهارگانه به قسم اول برساند وجود مبارک پیغمبر(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) فرمود انسان که صبح سر از خواب برآورد وارد بازار می‌شود معامله‌ای که می‌کند این است که یا خودش را آزاد می‌کند یا خودش را برده می‌کند اگر دست به کار خیر زد و صلاح و فلاح را طی کرد انسانِ آزاده می‌شود نمی‌شود او را خرید نمی‌شود او را تطمیع کرد نمی‌شود با ترس یا با تشویق او را به گناه وادار کرد نمی‌شود این آزاد شد یا خودش را در اثر گناه برده می‌کند لذا می‌گوید من می‌دانم حرام است ولی نمی‌توانم ترک کنم  خب نمی‌توانم ترک کنم برای آن است که آن بخش اراده و عزم به اسارت رفته است انسان معامله کرد وقتی معامله کرد بخش اراده را به دیگری داد وقتی بخش اراده را به دیگری داد دیگری هر چه تصمیم بگیرد او باید اجرا کند او می‌شود مأمور اجرای دیگری, بنابراین وجود مبارک حضرت فرمود مواظب باشید هر کس صبح از خواب برخاست به میدان می‌رود حالا یا حوزوی و دانشگاهی است یا میدان اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی دیگر است یا میدانهای رزمی و غیر رزمی است بالأخره هر کسی کاری دارد دیگر آن کار یا حلال است یا حرام اگر خدای ناکرده به کار حرام عادت کرد یعنی بخش اراده‌اش را به دیگری فروخت شما هر چه این معتاد را بخواهید نصیحت کنید فایده ندارد شما دارید بخش علم او را تقویت می‌کنید او بیش از دیگران می‌داند, بخش اراده او را بخواهید تقویت کنید اراده‌اش را که به دیگری سپرده نمی‌تواند تصمیم بگیرد.
انبیا آمدند در حقیقت, حقیقتِ ما را به ما نشان دادند هویّت ما را به ما فهماندند که انسان کیست و چیست در درون او چیست یک طبیب چه کار می‌کند یک طبیب دستگاه گوارش ما را برای ما معرفی می‌کند بعد می‌گوید فلان غذا خوب است فلان غذا خوب نیست انبیا آمدند فطرت ما را بازخوانی کردند گفتند این بخشش برای اندیشه است آن بخشش برای انگیزه است نفس که «فی وحدتها کلّ القوی»[6] اینها را هماهنگ می‌کند اگر فلان کار را کردی این بخش انگیزه‌ات به اسارت می‌رود اگر فلان کار را کردی این آزاد می‌شود شفاف می‌شود هر وقت اراده کردی انجام می‌دهی خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی را! می‌فرماید این بیان وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) از غرر روایات ماست آن بیان این است که «ما ضَعُفَ بَدنٌ عَمّا قَوِیَت علیه النّیة»[7] هیچ بدنی در برابر قدرت اراده اظهار ضعف نمی‌کند هیچ بدنی! وقتی اراده قوی شد بدن هم وظیفه‌اش را انجام می‌دهد آن مقدار را که نمی‌تواند انجام بدهد وظیفه او نیست چون «رُفع... و ما لا یطیقون و ما لا یعلمون»[8] کذا و کذا اما آن مقداری که وظیفه اوست در اثر قدرت اراده, بدن همراهی می‌کند «ما ضَعُفَ بَدنٌ عَمّا قَوِیَت علیه النّیة» هر چه نیّت قوی شد بدن هم اطاعت می‌کند فرق نمی‌کند حالا یا کسی به فلان گناه معتاد است یا به فلان مادّه اعتیاد پیدا می‌کند اگر کسی معتاد شد معتاد است مهم‌ترین عامل نجات از اعتیاد, آزادسازی اراده است و آزادسازی اراده به بیان نورانی رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) است که فرمود هر کس صبح برخاست وارد صحنه تجارت می‌شود یا خودش را می‌فروشد یا خودش را آزاد می‌کند[9] در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم بعدها آمده است که اگر کسی اهل زهد بود «أعتق نفسه»[10] غالباً فرمایشات حضرت امیر(سلام الله علیه) مسبوق به فرمایشات رسول خدا(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) است آن حضرت فرمود: «نَجا الْمُخَفَّفون»[11] سبک‌بارها نجات پیدا کردند و نجات پیدا می‌کنند وجود مبارک حضرت امیر آن طوری که در نهج‌البلاغه هست با بیان آهنگین همان مطلب را فرمود که «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»[12] سبک‌بار شوید زودتر به مقصد می‌رسید اگر نرفتیم ما را می‌برند اما آنجایی که خودشان می‌خواهند می‌برند ولی اگر خواستیم آنجا که خودمان می‌خواهیم می‌رویم این فرق است انسان که با مرگ نمی‌پوسد از پوست به در می‌آید اینکه در راه نمی‌ماند اگر نرفت او را می‌برند اما جایی که خودشان می‌خواهند اگر رفتیم می‌رویم آنجایی که خودمان می‌خواهیم. این بیان نورانی حضرت است که درباره اخلاق بیان کرده.
حضرت استاد در فراز دوم فرمایشات خود و در ادامه شرح و توضیح قسمتهایی از نهج البلاغه حضرت امیر(ع) فرمودند:
نامه‌ای وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) بعد از جریان عثمان برای معاویه نوشت حضرت فرمود تویِ معاویه در جریان دسیسه قتل عثمان بی‌سهم نبودی مهم‌ترین قدرت را در شام عثمان به تو داد از تو کمک خواست آن وقتی که کمک به حال عثمان نافع بود که کمک نکردی آن وقتی که عثمان از بین رفت خون‌بهای او را طلب می‌کنی پیراهن عثمان را بهانه کردی این نامه 37 که بخشی از نامه‌های آن حضرت است در اینجا آمده فرمود: «فَسُبْحَانَ اللَّهِ مَا أَشَدَّ لُزُومَکَ لِلْأَهْوَاءِ الْمُبْتَدَعَةِ وَالْحَیْرَةِ الْمُتَّبعةِ» یا «الْمُتعبة»[13] فرمود این هوس می‌دانی تو را تا کجاها برد چه بدعتهایی را به بار آوردی چقدر خودت را به زحمت انداختی و چقدر دیگران را به زحمت انداختی «مَعَ تَضْیِیعِ الْحَقَائِقِ وَ اطِّرَاحِ الْوَثَائِقِ» هم حقیقتها را ضایع کردی هم آن پیوندها و طمأنینه‌ها و اعتمادها و ارتباطهای مردمی را گسسته کردی «الَّتِی هِیَ لِلَّهِ طِلْبَةٌ وَ عَلَی عِبَادِهِ حُجَّةٌ» این حقایق و وثایقی را که ذات اقدس الهی در دین بیان کرده اینها جزء مطالبات الهی است خدا اینها را از ما می‌خواهد اینکه فرمود: ?وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ?[14] اینها را متوقّف کنید بازداشت کنید اینها زیر سؤال می‌روند برای اینکه ببینند اینها مطالبات الهی را انجام دادند یا ندادند و همین مطالبات الهی, حجّت بر مردم است تو همه اینها را ضایع کردی «فَأَمَّا إِکْثَارُکَ الْحِجَاجَ عَلَی[15] عُثَْمانَ وَ قَتَلَتِهِ فَإِنَّکَ إِنَّما نَصَرْتَ عُثَْمانَ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَکَ وَ خَذَلْتَهُ حَیْثُ کَانَ النَّصْرُ لَهُ» اینکه جریان عثمان را بهانه کردی آن وقتی که نام عثمان نانِ تو را تأمین می‌کرد عثمان عثمان کردی و می‌کنی آن وقتی که کمک به عثمان به حال او نافع بود در همان شام ماندی چون وقتی که عثمان نامه نوشت برای معاویه که کمک بیاور او نیرو را آماده کرده بعد به فرمانده آن نیرو دستور داد که می‌روی در فلان منزل در بین راه می‌مانی تکان نمی‌خوری تا دستور بیاید[16] اجازه نداد که این نیرو از آن مرز حرکت کند بیاید مدینه جلوی این خلیفه‌کشی را بگیرد فرمود تو این طور بودی آن روزی که کمک به عثمان نافع بود تو مضایقه کردی امروز که نام عثمان برای تو نان‌آور است داری زیاد جدال می‌کنی این پایان نامه سی و هفتم است اما نامه‌ای که به عنوان نامه سی و هشتم نوشته نامه‌ای است که برای مردم بزرگوار مصر نوشته که گویا شرایط, شرایط روز است این نامه را برای مردم مصر نوشته فرمود شما مصریها قیام کردید ظالم و طاغی را از بین بردید و حکومت دینی الآن می‌خواهید تشکیل بدهید متوجه باشید که بیگانه رخنه نکند وحدت دینی‌تان را حفظ کنید گویا این نامه, نامه روز است که مردم محترم مصر انقلاب کردند آن استکبار را آن طاغی را آن فرعون عصر خود را منزوی کردند طرد کردند باید وحدتشان را حفظ کنند مطابق قرآن و عترت حرکت کنند نام مبارک اهل بیت را احیا کنند به همه مردم آزادی بدهند و کسی که دینشان قرآنشان عترتشان را حفظ می‌کند او را روی کار بیاورند که بیگانه راه پیدا نکند هیچ بیگانه‌ای در صفوف رسمی مسلمانها نمی‌تواند رخنه کند خیلی این نامه شیرین است فرمود: «مِنْ عَبْدِاللَّهِ عَلِیٍّ أمِیرِالْمُؤْمِنینَ إِلَی الْقَوْمِ الَّذِینَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِینَ عُصِیَ فِی أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَی الْبَرِّ وَالْفَاجِرِ وَ الْمُقِیمِ و الظَّاعِنِ» فرمود آن روزی که ستم همه را فرا گرفته و همه مردم مصر زیر سلطه ستمکار رفتند عدّه‌ای قیام کردند و جلوی آن طغیان را گرفتند دیگر معروفی نماند تا مورد امر باشد منکری نبود تا مورد نهی بشود بعد فرمود: «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ» که مالک اشتر را فرستاد چون وقتی حضرت مالک اشتر را برای مصر فرستاد، بخش‌نامه رسمی، عهدنامه رسمی به مالک اشتر داد که معروف است که در نهج‌البلاغه به نام عهدنامه مالک است که ان‌شاءالله در فرصتی مطرح می‌شود چند نامه برای مردم مصر نوشت که در یکی از آن نامه‌ها آمده «مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ»[17] اگر ملّت انقلابی بخوابد دشمن بیدار حمله می‌کند شما که انقلاب کردید باید مرتّب بیدار باشید در این نامه فرمود من کسی را فرستادم که او هیچ اهل مداهنه نیست اهل اِدهان نیست اهل ایهان نیست اهل سازش نیست و این برای خود من خیلی نافع و خدمتگزار نظام من بود در کوفه و امثال کوفه ولی من دیدم در شرایط کنونی وجودش در مصر نافع‌تر است این را برای شما فرستادم که منظور مالک اشتر بود که البته در بین راه او را شهید کردند «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِاللَّهِ لاَ یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ وَ لاَ یَنْکُلُ عَنِ الأعداء» روزی که صحنه مبارزه است او به خواب غفلت فرو نمی‌رود روزی که باید جنگ کند مسلّحانه وارد میدان شود هرگز سستی روا نمی‌دارد این «أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ» این از آتش نسبت به دشمنان میهن و دشمنان دین سوزنده‌تر است «وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ» از قبیله مذحج است «فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیَما طَابَقَ الْحَقَّ» البته مستحضرید خود امام معصوم هر چه بفرماید حق است اما کسی که معصوم نیست باید دستور او را با حق سنجید ولو آن نایب, نایب خاصّ امام باشد وجود مبارک حضرت امیر در این نامه فرمود حرفی که او می‌زند اگر مطابق حق بود شما بپذیرید و اطاعت کنید «فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّهِ لاَ کَلِیلُ الظُّبَةِ وَ لاَ نَابِی الضَّرِیبَةِ» این شمشیری از شمشیرهای الهی است هرگز کند نمی‌شود و در راه دین تلاش و کوشش می‌کند «فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأُقِمُوا» اگر فرمود آرام باشید آرام, اگر فرمود قیام کنید قیام کنید «فَإِنَّهُ لاَ یُقْدِمُ وَلاَ یُحْجِمُ وَ لاَ یُؤَخِّرُ وَ لاَ یُقَدِّمُ إِلاَّ عَنْ أَمْرِی» این مالک اشتر این اخو مذحج این مورد اطمینان من است طبق دستور من دارد حرکت می‌کند بنابراین شما او را تنها نگذارید «وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَی نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ وَ شِدَّةِ شَکِیمَتِهِ عَلَی عَدُوِّکُمْ» این با اینکه جزء معاونان من بود اگر در کوفه می‌ماند برای من نافع بود و اگر در نظام من نزد من حاضر بود برای من خیلی نافع بود ولی من حضورش را در مصر ترجیح دادم که در شرایط انقلاب و در شرایط ضرورت مصر را از هر خطری نجات دهد که این پایان نامه است ما امیدواریم سراسر خاورمیانه‌ای که به بیداری رسیده است مخصوصاً بخش مصر و بحرین و یمن و بخش شیعه‌نشین و پیروان عترت عربستان همه اینها مشمول ادعیه ذاکیه ولیّ عصر باشد ان‌شاءالله.
 
[1] . المجازات النبویة (سید رضی), ص192; مسند احمد, ج3, ص321.
[2] . سوره? مائده, آیه? 42.
[3] . سوره? نور, آیه? 30.
[4] . نهج‌البلاغه, حکمت 211.
[5] . التوحید (شیخ صدوق), ص97.
[6] . اسرار الحکم, ص320.
[7] . من لا یحضره الفقیه, ج4, ص400.
[8] . التوحید (شیخ صدوق), ص353.
[9] . المجازات النبویّة (سید رضی), ص192; مسند احمد, ج3, ص321.
[10] . غررالحکم و دررالکلم, ص277, ح6100.
[11] . مکارم الأخلاق, ص440.
[12] . نهج‌البلاغه, خطبه‌های 21 و 167.
[13] . در برخی از نسخ به این صورت آمده است.
[14] . سوره? صافات, آیه? 24.
[15] . استاد «فی» تلفظ می‌فرمایند; در اختیار مصباح السالکین، صفحه 523 به این صورت آمده است.
[16] . تاریخ الیعقوبی, ج2, ص175.
[17] . نهج‌البلاغه, نامه62


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 8:59 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

نمونه سوالهای رایج توی همه ی خونه ها
این تلویزیون بی صاحاب واسه کی روشنه ؟
چی از جون این یخچال بدبخت میخوای ؟
کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته ؟
کی دمپایی دستشویی رو خیس کرده ؟
این موقع شب با کی حرف میزنی ؟
چشمات در نیومد پای این کامپیوترِ کوفتی ؟
کی غذای منو خورده ؟

شونه آدم که هیچی
شونه تخم مرغم پیدا نمیشه سرمونو بذاریم روش یه دل سیر گریه کنیم !


آقا یه دقه وایسید !!! یه سوال ! مرد و مردونه ! بالا غیرتن
چرا وقتی اس ام اس خالی میفرستیم ، انگلیسی حساب می کنن ؟؟؟

سلامتی خانم هایی که میخوان پارک دوبل کنن
روسری لیز میخوره ، شال میافته از سرشون
دکمه مانتو باز میشه ، دستشون میخوره به برف پاک کن
اشتباهی میزنن تو دنده چهار به جای دنده عقب
آخر سر هم خاموش میکنن !

تا حالا دقت کردین
وقتی یه نفر شمارو دعوت به دیدن یه فیلمی که قبلا خودش دیده میکنه
تو مدت فیلم یه جوری نگاتون میکنه که انگار خودش فیلمو ساخته ؟!!

یکی از بدترین لحظه های زندگی وقتیه که فیلم رقصیدنت رو توی جمع نگاه می کنی

کاربردی ترین چیزی که من از کتاب علوم دوران مدرسه یاد گرفتم اینه که
وقتی در ترشی یا مربا باز نمیشه, بگیرمش زیر آب گرم گرم!

چه لحظه باشکوهی بود اون لحظه..!
وقتی معلم میبردمون پا ی تخته ازمون درس بپرسه وسطش زنگ می خورد..!

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …
ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:
 امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار با آجر زدم تو سر یکی از بچه های اقوام , تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها و پرنده ها می چرخه یا نه!!!
تازه هی چند بارم پشت سر هم این کار و کردم , چون هر چی می زدم اتفاقی نمی افتاد!!!

یه اغذیه فروشی نزدیک ما هست ، ساعت دو تا دو و نیم می بنده میره برای ناهار !
(کور شم اگه دروغ گفته باشم!)

شش ماه به دوستت مهربونی میکنی ، خوبی باهاش ، هر کاری میگه میکنی
که بفهمونی دوستش داری …
دو روز که اعصاب نداری ، میگه: حالا شناختمت

اینقده بدم میاد وقتی دارم روی آهنگ میخونم خوانندهه اشتباه میخونه !

تا حالا دقت کردین وقتی سوهان میخوری نود و پنج درصدش میره لای دندونات و فقط پنج درصدش نصیب معدت میشه

لازم دونستم تاکید کنم که بهترین شغل داشتن بابای پولداره


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 8:10 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

علی بهجت گفت‌وگوی خود با فارس به شیوه برخورد پدر خود با نظریات علمی اشاره کرد و گفت: ایشان اشکالات و ایرادات نظریه‌های دیگران را می‌گرفت و بعد وقتی می‌خواست نظریه خودش را بدهد، نمی‌گفت که این نظریه بنده است و هیچ کسی نگفته و در جایی نیست و یا خوب توجه کنید. بلکه فقط می‌فرمود: این چنین هم می‌شود گفت، حالا شما ببینید. ایشان آخرین فرمول‌های عرشی را از لحاظ علمی با این بیان ساده می‌گفت.

فرزند آیت‌الله بهجت گفت: از نظر بعد درونی که اصلا حاضر نبود اقرار به چیزی بکند. حتی اینقدر پوشش داشت که مثلا اگر ما می‌خواستیم راجع به استاد ایشان بپرسیم، که آیا از استادتان کار خارق العاده‌ای دیدید یا نه؟ و یا شاهد عمل ممتازی از او بودید یا نه؟ حاضر نبود حرفی بزند. چرایش را بعدها فهمیدم که اگر ایشان درباره استاد خود سخن می‌گفت، این سوال به ذهن ما می‌آمد که حالا این استاد به شما چه یاد دادند؟ بنابراین ایشان از ابتدا چیزی نمی‌گفتند.

وی ادامه داد: بنده دبستانی که بودم، یکی از علما که ریش حنایی می‌گذاشت و سیدی حدود 80 ساله بود، به من گفت که برو تو نخ بابات و ببین که چی بلد است. پدرم او را می‌شناخت ولی من خوب او را نمی‌شناختم. به من می‌گفت که استاد پدرت آنقدر قوی بوده که به هر کسی چیز مهمی داده، برو ببین به پدرت چه داده است.

وی افزود: من هم بچه بودم و می‌رفتم می‌گفتم بابا، آن آقا گفته برو ببین پدرت چه گرفته. پدرم خیلی می‌خندید و در حال تبسم می‌گفت: بله، عجب... عجب... و از کنار آن می‌گذشت. هیچ راهی نمی‌گذاشت تا بیشتر در موردش بدانیم.


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 8:5 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

حجت الاسلام بهجت در مورد سیر زندگی پدر بزرگوارش از کودکی گفت: داستان کودکی ایشان از سالها قبل‌تر شروع می‌شود و به داستان پدرشان بر می‌گردد که معروف است. پدر آیت الله بهجت در نوجوانی در حال مرگ بوده که ندایی را می شنود که این را رها کنید، او پدر محمد تقی است.

وی گفت: خلاصه ایشان جانی دوباره می‌گیرد و همه تعجب می‌کنند. بعد ازدواج می‌کند و فرزندانش متولد می‌شوند و این داستان را فراموش کرده بوده تا موقع تولد فرزند سومش به یاد می‌آورد که وقتی کوچک بوده به او گفتند که پدر محمد تقی است. اولین پسر را محمد مهدی و دومی را محمد حسین و سومی را که به یاد می‌آورد نامش را محمد تقی می‌گذارد.

وی ادامه داد: محمد تقی هفت ساله بوده که در حوض خانه می‌افتد و خفه می‌شود. از دست دادن این بچه برای آنها غم سنگینی است و مادر آیت الله بهجت متوسل می‌شود تا این فرزند را خداوند به آنها می‌دهد و نامش را محمد تقی می‌گذارند. محمد تقی ثانی؛ که من در یادداشت های پدر ایشان دیده بودم که نامشان را محمد تقی دومی نوشته بودند.


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 8:4 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

حجت‌الاسلام علی بهجت افزود: بنده پس از رحلت پدرم متوجه خیلی از این قضایا شدم. در روز دوم ختم پدرم یکی از علما که الآن فوت کرده و پسر مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی بود، به من اشاره کرد که نزدیکش بروم. ایشان روی ویلچری نشسته بود و کنار گوش من گفت: من 60 سال پیش در نجف که بودم، آقای قوچانی که با پدر شما نزدیک بود و از اسرار او اطلاع داشت و ارتباط خوبی با استاد آیت الله بهجت نیز داشت، به من چیزی گفت.

وی ادامه داد: او گفت سر اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسی‌هایش ممتاز شد، یک چیز بود و آن این بود که آقای بهجت از کودکی و سالها قبل از بلوغ خود در اثر عبادت، چشمش معصیت را می‌دید و مرتکب نمی‌شد. لذا دوران کودکی را با پاکی گذراند و بعد از دوران کودکی هم همین طور گذشت.گناه او را سنگین و چرک و آلوده نکرد. در مدارج ترقی که دیگران باید پله پله بالا بروند، ایشان چون پاک و سبک بود پرواز می‌کرد.

بهجت ادامه داد: پدرم هم در صحبت‌هایش داشت که گناه را کوچکش را هم نباید کوچک بشماری. همیشه می‌گفت اگر در بالاترین حد ترقی باشی و ببینی کودکی آجری جلوی پای نابینایی می‌گذارد تا او زمین بخورد و کودک بخندد و تو فقط یک لبخند زدی، همین کافی است تا تو را با مغز از آن بالا به پایین اندازد.

وی تأکید کرد: این صحبت پسر آقای سید جمال گلپایگانی خیلی به ما کمک کرد و اطلاعات ما را به هم دوخت و وصل کرد. من همیشه طلب مغفرت برای ایشان می‌کنم. بنده بارها از پدرم شنیده بودم و خیلی دیگر از شاگردان ایشان نیز شنیده بودند که پدرم می‌گفت کسی را می‌شناسم که خداوند توفیق معصیت از کودکی به او نداد. هربار معصیت پیش می‌آمد، خداوند یک طور منصرفش می‌کرد.

حجت‌الاسلام علی بهجت  اظهار داشت: هیچ وقت پدرم «من» نمی‌گفت و همیشه همه عنوان‌ها و برچسب‌ها و من‌ها را پاک می‌کرد. بسیاری از مطالب را با عنوان سوم شخص می‌گفت و خیلی‌ها می‌گفتند خود آقاست. و من باور نمی‌کردم و دنبال دلیل بودم. او هم که هیچ اقراری نمی‌کرد و من بعدها فهمیدم.


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 8:3 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

براى رسیدن به درجات کمال و یقین، قطعا تنها ورع از محرّمات کفایت نمى ‏کند، نه تنها ورع از سبعه‏ ى موبقه از کبایر مانند شرک و قتل نفس و...، بلکه ورع از چهل محرّم که در کتاب عیون اخبار الرضا ـ علیه‏السّلام ـ ذکر شده است،(1) نیز کفایت نمى‏ کند، بلکه یک نگاه تند که سبب ایذاى یک مؤمن و یا هتک حرمت او شود، حرام است؛ هم چنین یک تبسّم به اهل معصیت که موجب تشویق او بر گناه باشد، حرام است.

 بهجت

بنابراین، کسى که مى ‏خواهد به درجات کمال و یقین نایل گردد، باید از این گونه گناهان هم پرهیز نماید.

 

1. ر.ک: عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ بحارالانوار، ج 10، ص358

 


[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 7:59 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

فتاده مرغ دلم ز آشیان در این وادى
که هر کجا رود افتد به دام صیّادى

دلا دل از هم بر گیر و خلوتى بپذیر
مدار از همه عالم امید امدادى

مگر ز قبله حاجات و کعبه مقصود
ملاذ حاضر و بادى علىّ الهادى

شَها تو شاهد میقات لى مع اللّهى
تو شمع جمع شبستان ملک ایجادى

صحیفه ملکوتى و نسخه لاهوت
ولىّ عرصه ناسوت بهر ارشادى

مقام باطن ذات تو قاب قوسین است
به ظاهر از چه در این خاکدان اجسادى

کشیدى از ((متوکّل )) شدائدى که به دهر
ندیده دیده گردون ز هیچ شدّادى

گهى بِه برکه درّندگان ، گهى به زندان
گهى به بزم مى و ساز یاغى عادى

ز سوز زهر و بلاهاى دهر، جان تو سوخت
که بر طریقه آباء و اجدادى 


شاعر محترم : مرحوم آیة اللّه کمپانى ((ره ))


[ چهارشنبه 91/2/27 ] [ 11:15 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

قالَ عَلِىٌّ علیه‏السلام:

یُسْتَدَلُّ عَلَى الاْءِدْبارِ بِاَرْبَعٍ: سُوءِ التَّدْبیرِ وَقُبْحِ التَّبْذیرِ وَقِلَّةِ الاْءِعْتِبارِ وَکَثـْرَةِ الاْءِعْتِـذارِ


  

على علیه‏السلام فرمود: نشان بدشانسى و ادبار، چهار چیز است: تدبیر و چاره اندیشى بد، خرج کردن ناپسند، کم عبرت و پندگرفتن و زیاد عذرخواهى کردن.


غررالحکم، ج 6، ص 3109، حدیث 10958


[ چهارشنبه 91/2/27 ] [ 9:4 صبح ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

عظمت شهید کربلا
عظمت مصیبت و مظلومیت سیدالشهداء (علیه‌السلام) که زمین و زمان را در عزا فرو برده است باید در وجود مقدس و مطهر ابا عبدالله الحسین (علیه‌السلام) جستجو شود. ‌علاوه بر آنکه بسیاری, وسعت مصیبت آن امام مظلوم را در شدت و فجیع بودن مصائب وارده بر حضرت می‌دانند، ‌بزرگی مصیبت در این است که شخصیت والا و بی‌همتای عالم اسلام به دست تبهکارانی مثل یزید به شهادت می‌رسد، بنابراین بزرگی مصیبت حضرت رابطه‌ی مستقیم با عظمت شخصیت حضرت دارد.

شهادت حسین بن علی (علیهما‌السلام) اهانت به دین بود،‌اهانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود، اهانت به خداوند بود، کسی می‌تواند به مصیبت سیدالشهداء (علیه‌السلام) پی ببرد که بیشتر با شخصیت والای آن حضرت آشنا باشد. از این روست که امام زمان (علیه‌السلام) در زیارت ناحیه می‌فرماید: « به جای اشک، بر تو ـ ای حسین ـ خون می‌گریم». زیرا حضرت بهتر از هر کسی، به مقام والای حجت حق و عظمت مصیبت جد غریبش آشناست.
ـ بزرگترین جنایت
در میان صفحات خاموش تاریخ وقایعی آرمیده‌آند که گویای فجیع‌ترین، جانگدازترین، مصیبات و بلایا می‌باشد، ولی هیچ واقعه‌ای چون جنایتِ به شهادت رساندن حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) مورد اهتمام خداوند هستی و خالق آسمان و زمین واقع نشده است.
ـ عزاداری هزاران سال پیش از ولادت
داستان شهادت حضرت سیدالشهداء (علیه‌السلام) یکی از اسرار خلقت و رموز آفرینش است، و پیامبران الهی توسط وحی همواره از این موضوع جانگداز مطلع می‌شدند، و این خبر بزرگ را به ملت‌های خود نقل می‌نمودند.
ـ عزاداری آدم پیامبر (علیه‌السلام)
وقتی که آدم (علیه‌السلام) نظر به ساق عرش نمود و نام‌های مقدس پنج تن آل عبا (علیهم‌السلام) را مشاهده کرد، جبرئیل به او آموخت که آن اسم‌های مبارک را بر زبان بیاورد، پس چون عطر نام حسین (علیه‌السلام) در دهانش پیچید اشگش جاری گردید و دلش شکست، سؤال کرد: ای جبرئیل چرا در وقت ذکر این اسم، قلب من می‌شکند و اشکم جاری می‌شود؟ پس جبرئیل مصیبت آن حضرت را بیان نمود و فرشتگان حاضر، با آدم شنیدند و گریستند.
ـ عزاداری نوح پیامبر (علیه‌السلام)
چون کشتی نوح به گرداب کشتی اهل بیت (علیهم‌السلام), کربلا رسید به تلاطم افتاد و نوح از غرق شدن ترسید، جبرئیل نازل شد و قضیه‌ی کربلا را بیان نمود، نوح و اصحاب کشتی گریستند و بر قاتلش لعن کردند.
ـ عزاداری موسی و خضر (علیهما‌السلام)
زمانی که موسی با خضر در مجمع‌البحرین ملاقات نمود، گفتگوی از فضایل آل محمد (صلی الله علیه و آله) و مصیبتهای ایشان نمودند تا این که به قضیه‌ی امام حسین (علیه‌السلام) رسیدند، صدای ایشان به ناله و گریه بلند شد.
ـ عزاداری سلیمان (علیه‌السلام)
چون بساط سلیمان با عزت و جاه، بر فراز مقتل سیدالشهداء (علیه‌السلام) رسید، باد آن بساط را در هم پیچانید و به سوی زمین آورد، سلیمان باد را بر این حرکت مؤاخذه نمود، باد گفت: یا نبی الله این جا زمین شهادت سرور جهانیان است, و مصائب آن غریب و بی‌یاور را بیان کرد.
ـ عزاداری حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)
وقتی که ابراهیم مأمور به ذبح پسر شد، ذبح عظیمی جایگزین اسماعیل گردید، خطاب آمد: ای ابراهیم جعمی که خود را از امت خاتم‌ الانبیاء (صلی الله علیه و آله) گمان می‌کنند، هر آینه فرزندش حسین (علیه‌السلام) را به ظلم و دشمنی مانند گوسفند خواهند کشت. و به این عمل مستحق غضب و سخط من می‌شوند. ابراهیم ناله‌ای کرد و دلشکسته گریست، وحی رسید: ای ابراهیم مصیبت فرزندت را به غم و اندوه بر حسین (علیه‌السلام) جایگزین نمودم، و درجات رفیعه‌ی اهل مصائب را از برای تو واجب کردم.
و این است تفسیر: « وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ »
«قربانی بزرگی را جایگزین او کردیم».
ـ عزاداری اسماعیل (علیه‌السلام)
وقتی اسماعیل گوسفندان خود را به شریعه‌ی فرات فرستاد، شبانش او را خبر داد که گوسفندان چند روز است آب نمی‌آشامند، اسماعیل از خداوند سبب آن را سؤال نمود. خطاب آمد: از گوسفندان بپرس. سؤال کرد: شما را چه شده که آب نمی‌آشامید؟ به زبان فصیح گفتند: به ما خبر رسیده که حسین (علیه‌السلام) سبط محمد (صلی الله علیه و آله) در این جا با لب تشنه کشته می‌شود،‌ما به جهت حزن بر او آب نمی‌آشامیم.
ـ عزاداری زکریا (علیه‌السلام)
زکریا از خداوند خواست که اسامی ‌مقدس آل عبا (علیهم‌السلام) را تعلیم او نماید، جبرئیل او را تعلیم داد،‌ زکریا هر وقت آن اسما را ذکر می‌کرد غبار اندوه و غمش برطرف می‌شد و چون به نام حسین (علیه‌السلام) می‌رسید گریه راه گلویش را می‌گرفت و دلش به طپش می‌افتاد، عرض کرد: خدایا چرا وقتی نام آن چهار بزرگوار را ذکر می‌نمایم از همّ و غصه می‌رهم، و چون حسین (علیه‌السلام) را یاد می‌کنم اشکم می‌ریزد و دلم می‌سوزد؟ پس خداوند او را از قضیه‌ آن حضرت خبر داد.
ـ عزاداری عیسی (علیه‌السلام)
چون عیسی بن مریم با حواریین به سرزمین کربلا گذشت،‌آهوان گریانی را دید،‌بر این منظره همگی گریستند، پس حضرت مسیح، کربلا و امام حسین (علیه‌السلام) را بر ایشان معرفی نمود،‌و مدت طولانی گریست تا این که به صورت بر زمین افتاد و غش کرد.
ـ امام حسین (علیه‌السلام) مقتدای انبیاء (علیهم‌السلام)
پیامبرانی که به فجیع‌ترین صورت شهید شدند، به جهت آگاهی از عظمت مصیبت سیدالشهداء (علیه‌السلام) افتخار اقتدا به آن حضرت را داشتند.
مجالس سوگواری سیدالشهداء (علیه‌السلام) از مراحل پیش از ولادت در کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله) آغاز شد و تا رحلت،‌‌ آن بزرگوار ادامه یافت، به گونه‌ای که شمارش آنها مشکل و غیر ممکن می‌نمود،‌چرا که از همان زمانی که ولادتش به پیامبر (ص) گزارش شد، شهادت افتخار آفرین او هم گزارش گردید که موج اندوه در دل او پدید آورد.
ـ پیامبر(ص) در کربلا
ام سلمه می‌گوید: شب هنگامی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) از ما غایب شدند چون بازگشتند چهره‌ی مضطرب و گرد آلود داشتند در حالیکه دستشان را مشت کرده بودند، پرسیدم: یا رسول الله چرا این گونه پریشان احوال هستید؟ فرمود:‌ مرا به نقطه‌ای از عراق به نام کربلا بردند و در آنجا شهادتگاه فرزندم حسین (علیه‌السلام) و جمعی از فرزندان و اهل بیتم را به من نشان دادند. آنگاه حضرت, مقداری از خاک کربلا به ام سلمه سپرده و فرمودند هرگاه تبدیل به خون شد بدان حسینم را شهید نموده‌اند.
ـ عزاداری امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در کربلا
ابن عباس می‌گوید: هنگام حرکت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به سوی صفین من همراه آنحضرت بودم وقتی در ساحل فرات و دشت نینوا پیاده شدیم ، حضرت امیر علیه‌السلام به صدای رسا پرسید: « ابن عباس آیا این سرزمین را می‌شناسی؟» گفتم: نمی‌شناسم. فرمود: «اگر می‌دانستی اینجا کجاست تا همانند من نمی‌گریستی از آن نمی‌گذشتی», این را گفت و آنقدر گریست که سیلاب اشکش از محاسن شریف بر سینه‌ ریخت و ما نیز گریستیم...
ـ سوگواری حضرت فاطمه (سلام‌الله‌علیها)
مجلس عزای سیدالشهداء (علیه‌السلام) از سوی مادرش فاطمه (علیهااسلام) همه روزه در آسمانها بر پا می‌شود و در آن به شیوه مخصوصی بر او سوگواری می‌کنند. در این مجلس آسمانی ، دخت گرامی پیامبر از فراز آسمانها بر شهادتگاه فرزندش نظاره می‌کند و در سوگ او به گونه‌ای شیون می‌نماید که تمامی موجودات آسمانها و زمین و دریاها و فرشتگان سوگوار می‌گردند. آنگاه پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) او را آرامش می‌بخشد, و او بر زائران و ارادتمندان و شیفتگان حسین علیه‌السلام دعا می‌کند
ـ امام صادق علیه‌السلام در عزای شهید کربلا
امام ششم علیه‌السلام از ابوهارون خواست تا همان گونه که خودشان بر حسین علیه‌السلام سوگواری می‌کنند در حضورش با مرثیه سرایی به سوگواری پردازد، او نیز ضمن اشعاری حزن انگیز گفت: امرر علی جدث الحسین فقل لاعظمه الزکیه بر شهادتگاه حسین(علیه‌السلام) گذر کن و به استخوانهای پاک و مطهرش بگو, صدای گریه امام علیه‌السلام بلند شد و ابوهارون از ادامه مرثیه خودداری کرد. همین گونه تا شروع به مرثیه می‌‌کرد سیلاب اشک, امام صادق علیه‌السلام را امان نمی‌داد تا سرانجام چنین ادامه داد : یا مریم قومی واند بی مولاک و علی الحسین فاسعدی ببکاک ای مریم ای بانوی بزرگ بپاخیز و بر سرورت حسین (علیه‌السلام) نوحه سرایی کن و مرا با نثار اشک و گریه در سوگواری بر سالار خوبان همنوایی نما . امام صادق علیه‌السلام خود به شدت گریست و خاندانش با شنیدن این جملات گریستند و فریاد «یا ابتاه» فضای خانه را پر کرد.

ـ ترسیم دعبل از مجلس عزاداری امام رضا علیه‌السلام
دعبل می‌گوید: روزهای عزای سالار شهیدان (علیه‌السلام) (محرم) محضر مولایم امام رضا علیه‌السلام شرفیاب شدم, ‌در حالیکه اصحاب, اطرافشان حلقه زده بودند, آنحضرت محزون و اندوهناک نشسته بودند. تا نظر حضرت بر من افتاد فرمود: «آفرین بر تو ای دعبل, مرحبا بر تو که ما را به دست و زبان یاری می‌‌کنی» و مرا در کنار خویش بنشاند و بعد از بیان عظمت عزاداری سیدالشهداء (ع) امر فرمود مرثیه‌ای در سوگ سالار شهیدان بخوانم, آنگاه برخاسته پرده‌ای آویخت تا زنان نیز بر جدمظلومش بر سر و سینه زده, بگریند. سپس فرمود: «ای دعبل شروع کن» و من با چشمانی اشکبار آغاز کردم:‌
افاطم لو خلت الحسین مجدلا و قدمـات عـطـشـانـاً‌بشـط فرات
اذا للـطـمت الخد فاطم عنده و اجریـت دمع العین فی الوجنات
ای دخت گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله)! اگر با چشم خود می‌دیدی فرزند گرامیت حسین (علیه‌السلام) با بدن قطعه قطعه و با لب تشنه در ساحل فرات جان داده, بر صورت می‌زدی و به سوگواری می‌پرداختی و باران اشک بر گونه‌ات جاری می‌ساختی.
سوگوار حقیقی
«لا بکین علیک بدل الدموع دما»
و این آخرین یادگار خاندان عصمت و طهارت ولی عصر و بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که در مصیبت جد مظلومش می‌گوید: «اگر زمانه مرا به تاخیر انداخت ونبودم که جانم را فدایت و روحم را سپر بلایت کنم, شب و روز در عزای تو می‌گریم بطوری که اشک چشمم به خون مبدل می‌گردد» .


[ چهارشنبه 91/1/2 ] [ 10:11 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]

خشنودی خداوند متعال و اهل بیت«سلام‌الله‌علیهم» در به دست آوردن دل یک انسان است. کسی که امام حسین«سلام‌الله‌علیه» را دوست دارد و می‌خواهد ایشان را خوشحال کند، باید بداند که آن حضرت، با گره‌گشایی از کار و گرفتاری مسلمین خوشحال خواهند شد.


امام حسین
یکایک آدمیان و به خصوص مسلمانان باید در خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج، به فکر یکدیگر باشند؛ به گونه‌ای که حتی یک نفر گرسنه و بدون لباس، یک نفر بدون مسکن و یک مرد یا زن بی همسر، در بین آنان یافت نشود. اگر جامعه اسلامی نسبت به این موارد بی‌تفاوت باشد، نمی‌تواند ادعای مسلمانی کند. قرآن کریم در سوره ماعون می‌فرماید: وای به این نامسلمان! که در وقت نماز غافل از نماز است و وای به آدم‌های متظاهر که می‌توانند حوائج دیگران را رفع کنند، امّا نمی‌کنند.

این مطلب ساده نیست، هشدار قرآن کریم جدّی است و باید همه مسلمانان نسبت به آن توجّه ویژه داشته باشند و بدانند که اگر بخواهند، اگر همّت و اراده خود را به کارگیرند، می توانند در صدد رفع حوائج همدیگر باشند و یک جامعه عاری از فقر و درماندگی و به طور کلی، عاری از احتیاج تشکیل دهند.

مسلمانان صدر اسلام خواستند و شد. لذا در آن ده سال که پیامبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» در مدینه تشکیل حکومت دادند، همه از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج مثل هم و در رفاه بودند. در آن مقطع زمانی، قانون مواسات در بین مردم حاکم بود و از این جهت گرسنه‌ای در بین مردم یافت نمی‌شد، امکان نداشت جوانی احتیاج به همسر داشته باشد و  بی‌همسر بماند، و به طور کلی مسلمانی وجود نداشت که احتیاج داشته باشد و دیگران احتیاج او را رفع نکنند.

افزون بر این، مسلمانان صدر اسلام از اهل بیت«سلام‌الله‌علیهم» آموخته بودند که به رعایت قانون مواسات اکتفا نکنند؛ از این رو در حالی که خود احتیاج داشتند، ایثار می‌کردند و در استفاده از امکانات، دیگران را بر خود ترجیح می‌دادند و مقدّم می‌شمردند.

«وَ یؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» [1] ؛

ایثار خصلت پسندیده‌ای است که قرآن کریم از خواصّ جامعه انتظار دارد به آن اهمیت بدهند. حاکمیت روح ایثار، گذشت و فداکاری در مسلمانان صدر اسلام باعث شده بود که جامعه یک‌رنگ و یک‌شکل باشد و مشکل و درماندگی یک نفر، مشکل همه تلقّی شود. لذا اگر بنا بر احتیاج، فقر و گرسنگی بود، همه محتاج و گرسنه بودند و اگر قرار بود در رفاه باشند، همه از نظر خوراک، پوشاک، مسکن و ازدواج، راحت و در رفاه بودند.

پیامبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، جامعه اسلامی و مسلمانان را به‌گونه‌ای تربیت کرده بودند که خدمت به همدیگر را واجب و ضروری می‌دانستند و اساساً رعایت قانون مواسات، جزو امور عادی و رایج زندگی مسلمانان بود و ترک آن، با نکوهش شدید آن حضرت همراه می‌شد. چنان‌که همواره به مسلمانان می‌فرمودند: کسی که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد، مسلمان نیست.

«مَا آمَنَ بِی مَنْ بَاتَ شَبْعَانَ وَ جَارُهُ جَائِعٌ» [2]

رسول اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، به سفارش زبانی و توصیه مسلمانان برای اهمیت به قانون مواسات بسنده نمی‌کردند، بلکه خود ایشان و اهل بیت، در عمل، پیشتاز خدمت به خلق خدا و مهم‌تر از آن، ایثار، گذشت و فداکاری بودند. مسلمانان نیز در دامان تربیت عملی اهل بیت پرورش یافتند و با اقتدا به ایشان، در خدمت‌رسانی به یکدیگر و دستگیری از نیازمندان از هم پیشی می‌گرفتند .
رفتن به زیارت خیلی خوب است و ثواب دارد، امّا گره‌گشایی از گرفتاری مردم، باید در اولویت قرار گیرد. اکنون وضعیت جامعه به جایی رسیده است که با وجود نیازمندان و مستضعفین فراوان، مردم تا چندین سال دیگر برای عمره مفرده ثبت نام کرده‌اند

رسم پیامبر اکرم«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، چه قبل از بعثت و چه بعد از آن، این بود که هرگاه می دیدند که قادر به کمک کردن دیگران هستند، هرگز دریغ نمی‌کردند. مثلاً اگر مشاهده می‌کردند که یک نفر نیاز به خانه دارد یا در حال خانه ‌ساختن است، جوانان را جمع می‌کردند و برای او سنگ و گِل می‌بردند و در عرض چند روز خانه او را می‌ساختند.


اهمیت گره‌گشایی از کار مردم

رفع حوائج مردم و گره‌گشایی از کار هم‌نوعان در فرهنگ تعالیم دینی بسیار ارزشمند است و ثواب والایی دارد. بسیاری از مردم تصوّر می کنند که صرفاً عزیمت به کربلا و مکه ثواب دارد، در حالی که ارزش و ثواب خدمت به خلق خدا بسیار والاتر است. رفتن به زیارت خیلی خوب است و ثواب دارد، امّا گره‌گشایی از گرفتاری مردم، باید در اولویت قرار گیرد. اکنون وضعیت جامعه به جایی رسیده است که با وجود نیازمندان و مستضعفین فراوان، مردم تا چندین سال دیگر برای عمره مفرده ثبت نام کرده‌اند. 

امام دوّم، امام حسن مجتبی«سلام‌الله‌علیه» در روایتی که مکرراً برای شما خوانده‌ام، می‌فرمایند:

«قضاء حاجة المؤمن أفضل من اعتکافِ شهرٍ» [3]

آن امام بزرگوار، بعد از آن‌که شخصاً به دنبال یکی از مردم راه افتادند و به رفع گرفتاری او پرداختند، از او سؤال کردند که چرا از برادرم حسین کمک نخواستی و راه خود را برای رسیدن به من دور کردی؟ گفت: ایشان در مسجد رسول الله معتکف بود و نخواستم مزاحم اعتکاف آن حضرت شوم. آنگاه امام دوّم فرمودند: اگر کسی گره از کار مسلمانی بگشاید، ثوابش از یک ماه اعتکاف در مسجد بالاتر است. و این در حالی است که اعتکاف، ارزش و ثواب والایی دارد. اگر جوانان عزیز می‌خواهند عاقبت به خیر شوند و اگر می‌خواهند سقوط نکنند و با یک جرقّه انحرافی نابود نشوند، باید به اندازه وسع و توانایی خود از کار مردم گره گشایی کنند.

همگان باید توجه جدی داشته باشند که خشنودی خداوند متعال و اهل بیت«سلام‌الله‌علیهم» در به دست آوردن دل یک انسان است. کسی که امام حسین«سلام‌الله‌علیه» را دوست دارد و می‌خواهد ایشان را خوشحال کند، باید بداند که آن حضرت، با گره‌گشایی از کار و گرفتاری مسلمین خوشحال خواهند شد. حتی به دست آوردن دل دیگر مسلمان، با سلام و تعارف و با اعتنا به آنان و تحویل گرفتن آنان خداوند و اهل بیت را خشنود می‌سازد و بسیار ارزشمند است. مرتبه سوّم و چهارم: احترام به شخصیت دیگران و دفاع از آنان.
به احترام بزرگ‌ترها برپا

مرتبه سوم در قانون مواسات،‌ شخصیت قائل شدن برای دیگران و احترام به شخصیت دیگران و مرتبه چهارم، دفاع از شخصیبت دیگران است. هرکس با هر موقعیت اجتماعی که باشد و هر شغلی که داشته باشد، شخصیت دارد و همه وظیفه دارند شخصیت او را محترم شمارند. ملاک احترام به شخصیت از منظر اسلام و تعالیم قرآن و عترت، انسانیت انسان‌ها است و میزان دارایی مالی و نیز مرتبه شغلی و اجتماعی، در این باره تأثیری ندارد. حتی پایین بودن سطح تحصیلات افراد نیز نباید مانع احترام به آنان شود.

خداوند متعال در حدیث قدسی می‌فرماید:

«مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیاً فَقَدْ بَارَزَنِی بِالْمُحَارَبَةِ» [4] ؛

تفاوت هم نمی‌کند، مرد راجع به زن و زن راجع به مرد و زن و شوهر نسبت به فرزندان و فرزندان مخصوصاً هنگام مواجهه با پدر و مادر، باید رفتاری توأم با ادب و احترام و عاری از هرگونه توهین و تحقیر داشته باشند. بعضی اوقات، جوان امروزی، مقداری درس خوانده و مثلاً خود را روشن‌فکر می‌داند و از این جهت، زیر بار حرف پدر و مادر نمی‌رود. حتی گاه امر والدین را با بی‌اعتنایی پاسخ می‌دهد. این نحوه رفتار، جنگ با خداوند است. به جای اینکه دست پدر و مادر را ببوسد و حرف آنان را بشنود، بی‌اعتنایی و اهانت می‌کند. هرکس توهین به کسی کند، با خدا جنگیده است. با پیغمبر جنگیدن، چقدر گناه دارد؟! با امیرالمؤمنین جنگیدن، چقدر گناه دارد؟! این روایت می‌گوید: این کار، جنگ با خود خداوند است.

اما صادق«سلام‌الله‌علیه» در ذیل این روایت که روایت صحیح‌السّند است و مرحوم کلینی نقل کرده، می‌فرمایند خیال نکن که ولی یعنی یکی از اولیاء الله یا یکی از صالحین، بلکه منظور از ولی در این روایت، هریک از شیعیان هستند.




عواقب بی‌اعتنایی به مردم

بی‌اعتنایی به مردم که متأسفانه امروزه عادی و رایج شده است، جنگ با خداست و غضب خداوند متعال را به همراه دارد که نتیجه‌ای جز نابودی نخواهد داشت. پیرمرد روشن ضمیری که وضع مالی او خوب بود، به من گفت: من در قدیم نوکر یک ارباب بودم. روزی در حالی که باران تندی می‌بارید، بالای ایوان ایستاده بود و من پای ایوان بودم، او حرف می‌زد و من هم جرأت نکردم نزد او بروم که خیس نشوم و او هم به من نگفت به بالای ایوان بیا، بلکه همان‌طور حرف می‌زد و من خیس می‌شدم. آن پیرمرد گفت: دل من از رفتار او سوخت. وای اگر دل کسی بسوزد که ناگهان دنیا را به هم می‌ریزد. گفت: دلم سوخت و طولی نکشید که قصر ارباب سوخت و طولی نکشید که از حکومت عزل شد و طولی نکشید که به گدایی افتاد و در عوض وضع مالی من خوب شد. مدّتی گذشت و در یک ماه مبارک رمضان، موقع افطار و در حالی که باران شدید می‌آمد، متوجه شدم کسی درب خانه مرا می‌زند. هنگامی که رفتم درب را باز کنم، همان ارباب را دیدم که زیر باران شدید خیس شده و پاهایش در گِل فرو رفته و برای گدایی به در خانه من آمده است. او را به داخل خانه بردم و از او پذیرایی کردم و ماجرای آن روز و خیس شدن من و بی‌اعتنایی او را به یاد آوردم.
بی‌اعتنایی به مردم که متأسفانه امروزه عادی و رایج شده است، جنگ با خداست و غضب خداوند متعال را به همراه دارد که نتیجه‌ای جز نابودی نخواهد داشت

همه باید مواظب رفتار و گفتار خود باشند و از توهین به دیگران به شدّت بپرهیزند که عواقب سختی در پی خواهد داشت. بسیار دیده شده است که مرد در خانه بداخلاق است و به همسر خود توهین می‌کند و ناگهان یک روز صبح که از خواب بیدار می‌شود، می‌بیند که فلج شده است و تا آخر عمر به همان زن محتاج می‌شود. آن‌ وقت التماسش شروع می‌شود، اما دیگر فایده‌ای ندارد. آن زخم زبان‌ها، سرزنش‌ها و بداخلاقی‌ها کار خودش را کرده است.

امام حسین


[ چهارشنبه 91/1/2 ] [ 10:10 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 173
بازدید دیروز: 117
کل بازدیدها: 3147914
Flag Counter