ابزار وبلاگ

آیتالله بهجت: خداوند از سه چیز نمیگذرد - شهرستان بجنورد
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://mehrangoli64.ParsiBlog.com
 
لینک های مفید
Online User

به گزارش افکارنیوز به نقل از فارس، فرزند مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت گفت: پدرم تأکید داشت همه مصائب امام حسین(ع) به اختیار خودشان بود. زیرا در روز عاشورا بر آن حضرت عرضه شد که یا پیروزی را انتخاب کن یا لقاءالله را و ایشان در کمال اختیار انتخاب کرد.

علت جاودانگی امام حسین (ع)

* به نظر شما مقدمات شناخت امام حسین (ع) چیست؟

ـ برای شناخت امام حسین (ع) باید مقدمات و اطلاعاتی از حضرت داشت و از اسرار کار بزرگ ایشان مطلع بود. باید دانست چرا امام حسین (ع) اینقدر جاودانه شد. در دنیا حوادث کمی اتفاق نیفتاده است. چرا عاشورا و کربلا باید اینگونه بماند؟ در صورتی که جنگ‌ها و ویرانی‌ها و آتش زدن‌ها و بی‌رحمی‌های زیادی در دنیا به وقوع پیوسته است.

چرا حادثه ایشان این امتیاز را پیدا کرده است؟ باید دید سرّ این ماجرا در چه بوده است. آیت‌الله بهجت می‌فرمود کار امام حسین (ع) در عالم نظیر ندارد و تک است و مال خودش است. قرآن کتابی است که دست نخورده مانده و از پشت پرده و همه مطلب اطلاع دارد.



شما اگر در قرآن دقت کنید، بین همه افرادی که آمدند و پاک باختگی را شروع کردند و خودشان را در مسیر اطاعت خداوند قرار دادند، خداوند از حضرت ابراهیم (ع) خیلی تعریف می‌کند. حضرت ابراهیم را به عنوان الگو برای بشر معرفی می‌کند. قرآن تعریف می‌کند که حضرت ابراهیم که به دنیا آمد، در محیط مذهبی نبود و از وضعیت محیط خانوادگی و اجتماعی او می‌گوید.

آن حضرت در آن محیط بزرگ شده و معلم و استاد نیز ظاهرا نداشته است. او نشست و فکر کرد که آیا کار جامعه درست است؟ این چیزهایی که مردم به عنوان خدا معرفی می‌کنند، خداست؟ خودشان اینها را می‌سازند و بعد به آن کرنش می‌کنند، پس این چه خدایی است؟ اگر این مرا آفریده است، که من خودم او را آفریده‌ام؟!

از کودکی فکر کرد و به این نتیجه رسید که پس این نمی‌تواند خدا باشد. خدا را باید در جای دیگری جستجو کرد. در آسمان و زمین هرچه تفکر کرد، فهمید که هیچ‌یک از مخلوقات نمی‌توانند خدا باشند. حتی خورشید با همه عظمتش به غروب می‌انجامد. او دید به هرچه فکر می‌کند، خدایی او را نمی‌بیند ولی بالاخره این عالم مهندسی دارد.

اگر کسی یک قدم بردارد، خداوند 10 قدم برایش بر می‌دارد

به این نتیجه رسید که باید آفریننده و خدا و مهندس عالم کسی باشد که در دسترس نیست و به چشم محسوس ما نمی‌آید. یک دفعه گفت: «وَجَّهتُ وَجهی لِلَّذی...» من اصلا به خدای حقیقت همه عالم رو کردم. خدا هم که می‌گوید اگر کسی یک قدم بردارد، من ده قدم می‌آیم. تا این ندا را بلند کرد، خداوند نیز به طرفش آمد و یکی یکی نشانش داد و حضرت ابراهیم (ع) رشد کرد.

بشری که همه علومش از این پایین می‌گذرد، وقتی علمی را از آن بالا بگیرد، خیلی بهتر رشد می‌کند. لذا خداوند ایشان را الگو مثال می‌زند که او آمد جلو و ما هم آمدیم. خداوند می‌گوید ما مقام او را بالاتر می‌بردیم تا نبی شد و سپس پیغمبر شد و او را فرستادیم تا دیگران را هدایت کند.

ماجرا ادامه پیدا می‌کند تا حضرت ابراهیم (ع) به سن پیری رسیده بود و دارای فرزند نبود. وقتی در پیری به او بشارت دادند که تو صاحب فرزند می‌شوی، تعجب کرد و به گفته خود قرآن گفت ما دیگر پیر از کار افتاده‌ایم و چگونه بچه دار می‌شویم. خداوند فرمود برای من که همه کائنات را آفریدم کاری ندارد.

خداوند به ایشان فرزند می‌دهد و سپس به ایشان دستور می‌دهد حالا این زن و بچه را بردار به هزاران کیلومتر آن طرف‌تر ببر. آن زمان فلسطین، سرزمین سرسبزی بوده و حضرت باید آنها را از آنجا به بیابان‌های بی آب و علف می‌برده است. نقل و انتقال در آن زمان نیز بسیار مشکل بوده است، آن هم در وادی که اصلا آب پیدا نمی‌شود.

ایشان باید همه این مسیر را در بیابان‌های بی آب و علف طی می‌کرده تا به حجاز برسند. حضرت ابراهیم (ع) این کار را می‌کند و به دستور خداوند زن و بچه خود را در بین کوههای پیچیده به هم رها می‌کند. البته در آنجا دشمنی نبوده، خداوند از او به عظمت یاد می‌کند.

خداوند حضرت ابراهیم(ع) را با محبت فرزندش آزمایش کرد

همسر ایشان می‌گوید در این بیابان ما را به که می‌سپاری؟ حضرت جواب می‌دهد به خدا می‌سپارم. خداوند هم که خودش دعوت کرده بود و خودش نیز از مهمانش پذیرایی کرد. حضرت ابراهیم وقتی در راه برگشتن است، می‌گوید: « رَبَّنا اِنّی أَسکَنتُ بِوادیٍ...» من زن و بچه‌ام را در جایی گذاشتم که هیچ سبزی هم نروییده است.

ایشان از خدا می‌خواهد که نسل مرا از اولیا و انبیاء قرار بده و همه آنها از دوستداران و رفقای تو باشند. بعد از چندین سال که حضرت ابراهیم (ع) می‌رود به آنها سر می‌زند، با جوانی برومند روبه رو می‌شود و این فرزند خیلی برای او عزیز است.

وقتی این فرزند به همراه پدر در صفا و مروه قدم می‌زنند، پدر به او می‌گوید که من باید سر تو را ببرم. خداوند می‌خواهد این پدر را که در پیری صاحب این فرزند شده و در این سن و سال جوانش را دیده و دلش به این فرزند متمایل شده است را آزمایش کند. پسر می‌گوید پدر جان هر دستوری را که داری انجام بده و من امیدوارم بتوانم صبر کنم.

پدر او را به قربانگاه می‌برد و شمشیر را که پایین می‌آورد، با اینکه آن را تیز کرده اما حتی گلوی حضرت اسماعیل (ع) را اینقدر زخم نمی‌کند که قطره‌ای خون بیاید و خراشی ایجاد شود. حضرت ناراحت می‌شود و سپس خداوند برایش قربانی می‌فرستد و این عمل از او پذیرفته می‌شود.

سالها بعد وقتی می‌خواهند حضرت ابراهیم (ع) را در آتش بیندازند، جبرئیل کنار او می‌آید و می‌گوید چه کار داری؟ حضرت به او می‌گوید من با تو کاری ندارم با آن کسی که کار دارم، خودش می‌بیند چه اتفاقی می‌افتد. اینقدر به خدا امیدوار است و ایمان دارد که از جبرئیل با اینکه نماینده خداست، کمک نمی‌خواهد.

حضرت ابراهیم(ع) پس از تمام آزمایشات الهی تازه به مقام امامت ر‌سید

یعنی ایشان به خدا می‌گوید همین‌که در محضر تو هستم که معشوق حقیقی هستی، کافیست. حضرت ابراهیم(ع) این مسیرها را طی می‌کند تازه به مقام امامت می‌رسد. امامت مقامی بود که در سن بزرگسالی آن هم پس از این آزمایشات به او دادند. برای چنین شخصیتی خداوند آیه‌ها می‌آورد و جریان او را تکرار می‌کند تا بنده‌ها به سمت خداوند پرواز کنند.

این یک نفر را داریم که از بقیه بالاتر باشد و خداوند از او تمجید کند و او را الگو نشان دهد. این یک نفر هم تا اینجا آمده و بچه او نیز یک خراش برنداشته‌ است و خداوند این همه مقام به او داده است.

خداوند شخصیتی چون امام حسین (ع) را یکبار آفریده است

پس از او در عالم هستی فقط شخصیتی چون امام حسین (ع) آمده است. خداوند دیگر کسی را اینچنین ندارد که در طبق اخلاص هرچه را داشته و دارد، به پای معشوق و معبود حقیقی خود می‌دهد. این شخصیت، تک است.

امام حسین (ع) عزیزترین موجود روی زمین بوده است. آن وحشی‌های بیابانی که برای کشتن ایشان آماده شده بودند، که در اخبار و روایات حداقل حدود سی هزار نفر بوده‌اند. همه این سی هزار نفر هم‌پای امام حسین (ع) که هیچ، هم‌پای کودک امام حسین (ع) هم هیچ، حتی هم‌پای غلام ایشان نیز نمی‌شدند.

دشمنان ایشان افراد خونخواری بودند که از درّنده‌ترین حیوانات پست‌تر بودند. چرا که حیوان مطابق طبیعت خودش عمل می‌کند ولی اینها انسان بودند و مطابق پست‌ترین حیوانات عمل کردند، پس از حیوان پست‌تر هستند.

اگر امام حسین (ع) با علم و فرهنگ و ملکاتی که دارد، به جز حسب و نسب، در یک کفه ترازو و همه آن سی هزار نفر و حتی همه بشریت آن موقع در کفه دیگر بودند، در برابر ایشان هیچ بود.

حتی فرزندان ایشان چنان فرهنگی دارند که جوان 20 ساله ایشان وقتی امام می‌فرماید الآن ندایی شنیدم که گفت اینها به سمت مرگ می‌روند.

جوانش به ایشان می‌گوید اینکه ناراحتی ندارد. مگر ما بر حق نیستیم؟ پس پای حق خود می‌ایستیم و برای حق جان می‌دهیم. این فرهنگ یک جوان 20 ساله است. وقتی فرهنگ فرزندان ایشان در این حد است، خود اباعبدالله (ع) چه فرهنگی دارد؟

آیت‌الله بهجت می‌گفتند: همه عالم در مقابل یاران امام حسین ارزشی ندارند

پدرم می‌فرمود با آن همه کمالات و مقامات که اهل بیت (ع) دارند، به‌ گونه‌ای است که تمام عالم هیچ نسبتی با آنها ندارد و اصلا عالم در مقابل آنها ارزشی ندارد. خدا می‌داند چه عظمتی دارند و در عالم چه خبر است. حیف است که در عالم یک نفر آدم عادی از آنها عزیزتر زندگی کند.

امام حسین (ع) لقاءالله را در برابر پیروزی انتخاب کرد

کار ایشان نیز در مقابله با آنها انتخابی بود. برای اینکه از جانب خدا به ایشان پیشنهاد شد که شما لقاءالله را می‌خواهید یا پیروزی را؟ و حضرت خود لقاءالله و پیوستن به معبود حقیقی را انتخاب کرد.

حتی از ماوراء برای کمک ایشان آمدند و ایشان نپذیرفت. اجنه آمدند و گفتند یابن رسول‌الله ما حاضریم مبارزه کنیم و دشمنان را از بین ببریم. امام نپذیرفت و فرمود اگر قرار بر این کار باشد من از شما اختیاراتم بیشتر است.

آیت‌الله بهجت می‌گفتند: همه مصائب امام حسین (ع) به اختیار خودشان بود

این عبارت پدرم است که می‌گفت: حضرت سیدالشهدا (ع) با اختیار خود آن‌همه مصائب و شهادت و اسارت اهل و عیال خود را تحمل نمود. زیرا در روز عاشورا بر آن حضرت عرضه می‌شد که یا نصر و پیروزی را انتخاب کن و یا لقاءالله را و ایشان در کمال اختیار انتخاب کرد.

حتی در روایات داریم که لشگر امام حسین (ع) چند بار چنان بر دشمن حمله کردند که برخی از دشمنان از آنها فرار ‌کردند تا نزدیک کوفه ‌رسیدند. چون دشمنان با انگیزه شهادت نمی‌جنگیدند. آنها آمده بودند که چیزی گیرشان بیاید. برعکس، سپاه امام حسین (ع) چون انگیزه والا و الهی داشت، با همه توان می‌جنگید.

هرگز تسلیم ذلت نمی‌شوم

* به نظر شما آیا امام حسین (ع) برای جنگ رفت؟

ـ ایشان حکومت‌طلب و جنگ‌طلب نبود. چون همین امام حسین (ع) بود که 10 سال با معاویه سر کرد و قیام نکرد. چون آنها با امام کاری نداشتند و به اجبار از ایشان بیعت نخواستند. از ایشان نخواستند تسلیم به ذلت شود. اما این حکومت خواستار ذلت امام بود. انسان مومن به هیچ وجه نباید عزت خود را بدهد.

آیت‌الله بهجت می‌گفتند: خداوند هرگز از سه چیز نمی‌گذرد ...

پدرم بارها می‌گفت: خداوند هرگز از سه چیز نمی‌گذرد. یکی شرک است و دیگری خون انسان هاست و سومی آبرو و عزت یک انسان.

هیچ کس حق ندارد عزت یک انسان را از او بگیرد. معاویه چون می‌دانست امام تسلیم نمی‌شود و ذلت را نمی‌پذیرد با ایشان کاری نداشت. ولی یزید از ایشان بیعت می‌خواست و می‌گفت بیا و اقرار کن که من (یزید) خلیفه رسول‌الله (ص) هستم.

آن هم کسی که هیچ نسبتی با رسول خدا (ص) ندارد. هیچ یک از کارهایش حتی شبیه رسول خدا (ص) نیست. از همه لحاظ با ایشان 180 درجه فاصله دارد. مطلب بعدی که نشان می‌دهد امام دنبال جنگ نبودند این است که حضرت به مسلم فرمود با مردم کوفه مهربان باش.

حضرت مسلم می‌توانست حتی قبل از آمدن امام حسین (ع) کار دشمن را یکسره کند

مرحوم آیت‌الله بهجت در یک عبارتی می‌فرمود اگر حضرت مسلم می‌خواست بجنگد، 30 هزار نفر با او بیعت کرده بودند. حداقل همان 30 هزار نفری که به جنگ با امام حسین (ع) آمدند، با مسلم بیعت کرده بودند و ایشان می‌توانست همان روز اول جنگ کند. در مقر حکومتی که ابن زیاد پناه آورد، بیست نفر بیشتر حضور نداشتند.

مسلم به راحتی می‌توانست آنجا را محاصره کند. منتها ابن زیاد از مهربانی حضرت مسلم سوء استفاده کرد و چند نفر را فریب داد و حکومت را در دست گرفت. شاید حضرت مسلم می‌اندیشیده که فقط برای دفاع از خودش باید بجنگد و برای گرفتن این مکان‌ها اجازه جنگ نداشته است.

این عبارت پدرم است که در این رابطه می‌فرمود حضرت سیدالشهدا (ع) به حضرت مسلم فرموده بود با مهربانی رفتار کند. شاید سبب کشته شدن و شهادت مسلم همین بوده است که اذن جنگ نداشته وگرنه در دارالاماره، مقر ابن زیاد بیشتر از بیست نفر نبودند. حضرت مسلم می‌توانست کارشان را یکسره کند.

امام حسین با اختیار و به شوق معبود این کار را کرد. علامت این انتخاب‌گری در عاشورا این است که ایشان شب عاشورا به همه گفت بروید. اینها با من کار دارند و شما نمانید و بروید.

اگر ایشان به قصد جنگ آمده بود، به یارانش پیشنهاد برگشتن نمی‌داد. بلکه آنها را برای مقاومت نگه می‌داشت. کسی که قصد جنگ دارد حتی مواظبت می‌کند کسی فرار نکند نه اینکه خودش به آنها بگوید بروید. این امری مسلم است که حرکت ایشان انتخابی بوده است. کسی که قصد جنگ دارد، سربازان فراری از میدان جنگ را تیرباران می‌کند.

پدرم می‌فرمود بسیاری از لشگریان از آن حضرت جدا شدند و بستگان نزدیک باقی ماندند. تعدادی نیز از جانفشان‌های واقعی و کسانی که معرفت بالایی داشتند، ماندند. آنگاه حضرت به آنها فرمود در حالی که شما همراه با من خود را برای مرگ آماده می‌کنید، پس اینها را بدانید... اینجاست که حضرت کم کم پرده‌ها را کنار می‌زنند. جایی است که دیگر آنهایی که باید بمانند، مانده‌اند. حالا که نیروهای خالص مانده‌‌اند، حضرت کمی پرده‌ها را کنار می‌زنند.

امام حسین به دشمن پیشنهاد کرد جنگ نکنیم

بارها امام حسین (ع) به دشمن پیشنهاد کرد که جنگ نکنیم و من نیز تسلیم به ذلت نمی‌شوم. حتی پیشنهاد کرد که ما و شما نزد یزید برویم که مخالفت کردند و فکر کردند ایشان می‌خواهد فرار کند. حتی ایشان راه سومی پیشنهاد کرد که من به گوشه‌ای از مرزهای کشورم می‌روم و با شما کاری ندارم. این را نیز نپذیرفتند.

بنابراین امام حسین (ع) تمام حجت را برای آنها تمام کرده و همه راهها را برای آنها اقامه می‌کند ولی آنها هیچ کدام را نمی‌پذیرند. حضرت سیدالشهدا (ع) عاشقانه این حرکت را انجام داد و آنقدر بر این قضیه عاشق بود که وقتی دشمنان بنا را بر جنگ گذاشتند، خواست تا با همه توان بایستد و کمک‌های غیبی یا کمک‌های اجنه را نپذیرفت.

مصیبت‌ها و سختی‌ها امام حسین(ع) را برافروخته‌تر می‌کرد

در هیچ جا نداریم که ایشان شکوه کرده باشد. حتی داریم که هرچه مصیبت‌ها و سختی‌ها بیشتر می‌شد، حضرت برافروخته‌تر می‌شد. مثل عاشقی که به وصال معشوق می‌‌رسد، چه‌طور هرلحظه التهاب بیشتری دارد، حضرت لحظه به لحظه برافروخته‌تر می‌شدند.

آیت‌الله بهجت می‌فرمود سیدالشهدا (ع) لقاءالله و وصال عاشق به معشوق را انتخاب کرده بود و با اختیار خود آن مقامات عالیه را طی کرد. کسانی که همراه ایشان ماندند هم از مخلصان واقعی بودند.

ماجرای نبرد بدون زره عابس

یکی از فرماندهان ایشان، «عابس» و در جنگاوری بسیار معروف است. او وقتی به میدان می‌رفت دشمن فرار می‌کرد. او وقتی دید دشمن فرار می کند، زره خود را درآورد. این نشان می‌دهد اینها که ماندند، عاشقند.

حضرت قاسم وقتی در جواب امام حسین (ع) می‌گوید مرگ برای من از عسل شیرین‌تر است، این فقط یک حرف نیست. او شوخی نکرده است. مسئله کشته شدن است. پدرم می‌گفت آیا این تعبیر شوخی است؟ این شیرینی مرگ در دید اینها خیلی عجیب است. اینها تربیت شدگان مکتب امام حسین‌ (ع) هستند. حالا ببینید خود سیدالشهدا (ع) چه عشقی دارد که پرتویی از آن عشق به اطرافیان رسیده است.

پدرم می‌گفت آنها معاهده و پیمان اساسی را که با خدا داشتند، انجام دادند. آنها پای آرمان خویش ایستادند و جان دادند. کار امام حسین (ع) شاهکار خلقت است. کار به این عظیمی را فقط ایشان انجام داده است. شاید دیگران هر کدام یک خصوصیت را داشته‌اند اما جمع بین همه اینها را فقط یک نفر دارد و آن اباعبدالله (ع) است.

امام با وجود همه بلاها و مصیبت‌ها می‌فرماید: الهی راضی‌ام به رضای تو!

مسئله مهم دیگر این است که همه این بلاها در یک روز بر ایشان وارد می‌شود. زخم روی زخم بر ایشان وارد می‌شود. عزیزان و فرزندان را می‌دهد باز می‌گوید: «إلهی رِضاً بِرِضائِک».

خودش را تقدیم می‌کند و نه تنها شهادت که سر ایشان را نیز بریدند و به شهرها بردند. بدن ایشان را زیر سم اسب‌ها له کردند.

غیرت امام حسین (ع)

آن چیزی که خیلی برای انسان اهمیت دارد، ناموس اوست. وقتی هنوز ایشان زنده بودند، دشمنان به خیمه‌ها حمله کردند، ایشان با آن ناتوانی که در حال شهادت بودند، گفتند من هنوز اینجا زنده هستم، چرا به ناموس من کار دارید؟

خیمه‌ها را بر سر اهل و عیال ایشان به آتش می‌کشند و آنها را به اسارت می‌برند و به طناب کشیده و با شلاق می‌زنند و شهر به شهر می‌برند. می‌بینیم امام حسین (ع) به معنای واقعی همه چیزش را تقدیم می‌کند.

حضرت ابراهیم(ع) تصمیم گرفت کارد را بزند و این کار را کرد ولی فرزند او زخمی هم نشد، خداوند از ایشان قبول کرد و در مورد امام حسین (ع)، به راستی همه عزیزان و خودش را سر بریدند. علاوه بر آن زن‌ها و بچه‌ها را نیز به اسارت کشیدند. عظمت کار ایشان آیا در عالم تک نیست؟

به راستی شخصیت اباعبدالله (ع) بزرگترین الگوست.


[ شنبه 91/9/11 ] [ 8:50 عصر ] [ مهران گلی ] [ دلگویه های شما () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

<

شهدا شرمنده ایم شهرستان بجنورد

کانون منجی

هئیت حسین جان

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 59
بازدید دیروز: 35
کل بازدیدها: 3105642
Flag Counter